از سوگ سیاوش تا عاشورای حسینی؛ رهزنان به میراث ما یورش بردهاند!
حیدر سهیلی اصفهانی
این روزها، هر جا که میرویم صدای ترانههای مداحی شده، برپاست. مطربان توبهکرده، دست از نوستالژی بر نمیدارند و گاهی کار را به جایی میرسانند که ترانههای جرک و تویست و کلا کابارهای را به شور حسینی تبدیل میکنند. در کنار هر موکب حسینی، شمار چایخوران و قیمهخوران ایستادهاند و مطرب- مداح، در حالی که حال هوای حسینیه و موکب را به دیسکوهای آنتالیا شبیه کرده است، کاملا جوزده و هیجانزده میخواند و گاهی حتی مهارش را از دست میدهد و روی منبر میرقصد و میرقصاند!
اشکالش چیست؟ اگر مساله سرگرمی است، خب این هم نوعی سرگرمی است. شاید روزگاری، هالووین هم چنین چیزی بوده است و بعد مطرب- مداحانی از راه رسیدند و زهر ماجرا را گرفتند و حالا از همۀ آن سوگ، فقط کدو حلوایی ترسناک مانده و کاروانهای زامبی!
نمیخواهم برایتان از رسالت عاشورایی بگویم و غیره و ذلک، چون اگر مدعیانش واقعا به آن اعتقاد داشتند، اصلا کار به این جا نمیرسید، اما میراثی که روزی هر چه بود، به هالوین مسخرۀ بینالمللی تبدیل شده است، در میهن ما، ریشههای دراز و باشکوهی داشته است که در حال از دست رفتن است. میراث باشکوه عاشورای حسینی و ریشههای آن در سوگ سیاوش، اهمیتی بسیار بیشتر از بناهای باستانی و ویرانههای قدیمی دارد، چون آثار زنده و پویای تمدن ایرانی است که ریشه در هزاران سال فرهنگ اجتماعی این مرز و بوم دارد. این میراث را به دست چه کسانی سپردهایم؟ مشتی بیسواد که دست چپ و راست خود را نمیدانند و از این مراسم باشکوه، تصوری همچون عروسی و دیسکوهای رقص دارند؟ بیایید با هم نگاهی گذرا به ریشههای سترگ این میراث و مردهریگ بیندازیم:
سوگ سیاوش، ظرفی تاریخی
در آیین زرتشت که روزگاری دراز، کانونی برای تدین و بعدها شالودهای برای دینسازی در جهان باستان و قدیم بود، عزاداری بر مردگان، کراهت شدید داشت. طبق نوشتۀ آرثور کریستن سن، از جمله کفارههایی که خویشاوندان مردگان، باید میپرداختند، کفارۀ گریستن بود. حتی هنگام خاکسپاری نباید رنگی بر تن میشد که نماد اهریمن پلشت است. یعنی سیاه! هم در مردهریگ ودایی و هم اوستایی، رنگ سفید، تنها رنگ خاکسپاری بود.
کریستن سن، در کتاب ایران در عهد ساسانیان، یکی از ادعاهای کرتیر، بزرگ موبذموبذانِ این دوران، پس از عروج کذاییاش به عرش و دیدن بهشت و دوزخ را چنین بازگو میکند که او گفت: “هنگام عروج، کسانی را در دوزخ دید که بر مردگان خود شیون و زاری میکردند”.
در عوض، سوگی بود که به تبرک و خجستگی سیاوش، ستمدیدۀ اوستا که سر بر باور و مردانگی و کردار نیک خود نهاد و بهر این سوگ، دههای نهادند، به نام سوگ سیاوش… داستان سیاووش در این دهه، عناصری نمادین در بر داشت که از آن، شخصیتها و رویدادهای برداشت شده بود. روزی برای قهرمانان و پهلوانان، روزی برای پدران و روزی برای مادران و زنان و روزی برای کودکان و روزی برای نوعروسان و نودامادان و … چون این دهه، به یاد سیاووش، تبرک شده بود و مجوزی اوستایی داشت، گریستن بر مردگان، به این بهانه توجیه میشد و خوشا آنان که مرگ عزیزانشان در این دهه یا نزدیک به آن روی میداد تا برای اظهار سوگ خود، انتظار چندانی نکشند. البته مجازات برای سوگ، در فقه زرتشتیت «مادی» وضع شده بود و هیچ جای این دین، در پی چنین ستیزشی نمیرفت، اما موبدان یا روحانیون و هیربدان یا مداحان، از دینی دستورالعملی و بسیار متصلب پشتیبانی سخت میکردند و همین از جمله اسباب سرنگونی ساسانیان و بساط روحانیون، پس از جنگهای مذهبی اواخر دوران ساسانی و بهرۀ ناروای تازیان از این رویداد شد.
سوگ سیاووش، در طول سدگان بلند، مردهریگ گستردهای بر جای نهاد. از شیوۀ نوحهخوانی ویژهای که اکنون میتوانید آن را به زبانهای گوناگونی، اما لحن و نوای یکسان بشنوید تا عَلَم و کُتَل و سینهزنی و زنجیر و کجاوه و نخل و دیگر و دیگر…
تازیان هنگامی که به ایران یورش آوردند، در کجاوهها و بنه و بار، چیزی با خود نیاوردند. چادرنشینانی نا آشنا با زندگی مدنی و عناصر فرهنگی گوناگونش و بیگانه حتی با دین اسلام و گفتمان اگنوسی آن… حتی هنگامی که دین اسلام را برای ایرانیان و سریانیها و دیگر و دیگران متمدن بازگفتند، شناخت کافی از آن نداشتند. ای بسا، هنگام فراخوان به اسلام، اگر گروندگان از آنها میخواستند شرح بایستهای بدهند، آنها حتی از عبادات عادی این دین هم که مدعی آن بودند، شناختی نداشتند.
هنگامی هم که خیزش معتزلی برای توضیح بایستۀ دین برخاست و ایرانیان کاملا آشنا با این گفتمان، کوشیدند تا متدولوژی و روش شناسی بایستهای برای دین بگویند، روند تکفیر به افلاک رفت و حدیثگرایانی چون ابن حنبل و ابوالحسن اشعری و ابنکثیر و دیگرانی چون ترمذی، تاختند و نکوهیدند و تکفیر کردند تا سرانجام همان درک بستۀ خود را از دین با تاثیری دور یا نزدیک از دوران پس از اشغال، به سان دین برتر، به خورد مومنان دادند که تاکنون نشخوارگر افکار پوسیدۀ دیروزیانی در کتبهایی مثل کتاب السنه و الأبانه عن الأصول الدیانه و دیگر و دیگر مانده است.
سوگ سیاووش در خدمت عزای حسین بن علی (ع)
سوگ حسین با تاریخچۀ سیاسی تنش اموی و هاشمی، چیز پوشیدهای برای امروزیان نیست. بهر کم کردن از رودهدرازی و اطناب، از آن میگذریم تا بگوییم که تا دوران حکومت دیلیمی شیعی- زرتشتی، در ایرانِ تمدنی، کسی از این سوگ سرنخی نداشت. دیلیمیان، خود را از خاندان کارن ساسانی میدانستند یا مینمایاندند و خیل زرتشتیان را که در آن دوران، در ایران بیشمار بودند، به خود میکشاندند.
فرزندان بویۀ ماهیگیر زرتشتیزاده، دستور یا وزیری به نام صاحب بن عباد داشتند که میکوشید تا بر بستری معتزلی، آیین شیعۀ اثنیعشری را به آیین برتر ایران زمین تبدیل کند. از آماجهای راستین او، ما را خبری نیست. اما گفته میشود که او، دوستار پیوندی زرتشتی شیعی بود و اکنون هم روحانیان شیعی اثنیعشری، او را بزرگ میدارند و بر بستر معتزلی او، چشم میپوشند…
او برای این کار و بهر بالا بردن توان فکری جنبش خود، قاضی عبدالجبار همدانی معتزلی مذهب را به دربار دیلیمان آورده بود که او خود پس از مرگ صاحب، او را بسیار نکوهید و بر اخلاق ناپسند او انگشت نهاد. اما بیرون از همۀ این ریزبینیها، میراثی از صاحب ماند و آن این که باید مراسم و جشنها و سنتهای زرتشتی را برچسب و صبغۀ شیعی زد و برای آن، همتای شیعی آورد. لذا در همان روزگار، کاروان عزای حسین در شهر اصفهان، به راه افتاد که اگر همۀ آن سوگسیاوش بود، اما نمادهای این سوگ تازه، امام حسین، امام سوم شیعیان و خاندانش بودند. در آن جا، همۀ عناصر نمادین ده روزه و ده گانه، ترجمه و رویکردی تازه گرفت.
هرچند صاحب، بسیار به سرداران و سربازان و پیروان زرتشتی خرده میگرفت و اصرار میکرد که این راه نو، راه درستی برای نوزایی است و باید دین قبلی را کنار بگذارند و راه نوی شیعی بروند، اما این شیوه، در دوران زندگانی او به جایی نرسید و با شکست دیلیمان و برچیده شدن شیعۀ امامیه از اصفهان، تندروی صاحب شاید در تندروی میراثخوران اثر گذاشت و اصفهان پایگاه متعصبان مذهبی از اهل سنت حنبلی شد و دو پارگی زرتشتی و یهودی شهر تحت استیلای این گنبد حنبلی رفت و شماری از زرتشتیان و یهودیان حنبلی شدند، بیآن که اصلا بدانند این چیست و به چه دردی میخورد. گو آن که شالودۀ حنبلی اصفهان به روزگار عباسیان میرسد که حتی عبدالله، فرزند ابن حنبل، امام جماعت آتشکدۀ تازه مسجد جامع شدۀ جوباره شد.
صاحب بن عباد مرد، اما سنت او را بسیاری از شیعیان پسندیدند و از ظرفهای سنتی زرتشتی، به سان انبانی برای انباشت باورهای تازۀ خود بهره گرفتند. به ویژه آن که پیوند معتزلی و شیعۀ امامیه به جایی نرسید. امامیه، برخلاف اسماعیلیه، ترجیح دادند برداشتی از اهل حدیث شیعی در برابر محدثان سنی سلفی بسازند و عقلمحوری معتزلی را به کناری بنهند. به همین سبب، هرچند ظرف را ستادند، مظروف را وانهادند و ظرفهای باستانی و سنتی خود را از باورهای خود پر کردند و هرچند هر چه ساختند به سنت پیشین شباهت عجیبی داشت، اما اثری هم از سنتهای قبلی نگذاشتند، جز در مواردی مثل عید نوروز و هفت سین و سنتهای آن که حریف آن نشدند و همتایی هم در آیین جدید و اسلام نبود تا طابق النعل علی النعل همسان آن باشد و ذهنها را بپوشاند و ارضا کند.
شمشیر شاه اسماعیل صفوی کارآمدتر از سخنوری صاحب بن عباد و نسکهای عبدالجبار درباب اصول خمسه و تشریع و تفسیر عقلی قرآن و حدیث، از کار درآمد و او توانست مردم را قانع کند که آیین تازه که بر شالودۀ پیشین بنا شده و فقط شکل و شمایل جدید گرفته، به هر نحو بهتر است و حنبلیان و سنیان تندرو، یا مانند روزبهان خنجی گریختند و یا پذیرش وضع جدید را بر مرگ ترجیح دادند، اما گفتنی است که پیروزی شیعۀ اثنی عشریه به سبب آن بود که عقاید خود را در ظرفهای باستانی این مردم ریخت و از آن مردهریگ بهرۀ بسیار برد.
گریزی از این باور نیست که هر دین و آیینی برای پذیرفته شدن باید بر بستر سنتها حرکت کند و اگر به هر شکل با آن بجنگند، دیری نخواهد پایید.
شیعۀ امامیه در این کار از اسماعیلیه تقلید کرد و در متدولوژی فکری ترجیح داد روش اهل حدیث را در پیش بگیرد و هرچند برداشت عقلی معتزلی را در وجه محدود بپذیرد، اما اساس کار خود را بر نقلیات بگذارد و همانند امامان سنی بر “نقل فلان عن فلان و نقله فلان عن فلان” بگذارد، بیآن که چندان در این باره مته به خشخاش بگذارد و اگر ناهماهنگی پیش آمد، روشهای عقلی دیگری مثل اجتهاد بود تا بر طرف کند.
بیرون از همۀ این ریزهکاریهای فقهی و فکری، مردم فقط زبان سنت را میفهمند و سوگ سیاوش، سنتی دیر پا بود و مظروف آن یعنی عزاداری بر حسین بن علی ع برای شیعیان پسندیده شد و ادامه یافت تا به این جا رسید. بسیاری از سنتها، از جمله نوحه خوانی بر سبک موسیقی نکیسایی به مردهریگ بسیار ارجمندی تبدیل شد.
نوحهخوانی این میراث راستین ایرانی
زرتشتیان وجه غنایی را از وجه حماسی و وجه سوگ جدا میکردند و در دستگاههای مختلف موسیقی و گوشههای اختصاص یافته تنظیم میکردند که بخش زیادی از آن در شاهنامۀ فردوسی و دیگر نسکها برای ما به ارث رسیده است. سوگ سهراب و سوگ سیاووش و سوگ اسفندیار و اشکبووس و دیگر ودیگر، همۀ اینها با همین شیوۀ سوگ حسین بن علی و خاندانش خوانده میشد و هنوز در سبکهای عزاداری بختیاری، آذری، گیلک و دیگران و دیگران، با شباهت تمامی به هم ادامه دارد.
پیشینیان ما تا همین چند سال پیش و هنوز هم، میدانند که ضربآهنگ عزا چگونه است و چه تفاوتی با ضربآهنگ شادی و غنا دارد و به هیچ وجه از ضربآهنگ شادی در عزا و سوگ بهره نمیگرفتند و آن را بسیار مسخره و مبتذل و ناشی از بیسوادی نوحهخوانان میدانستند.
ضربهای ریتمیک نظامی و حماسی مانند ضربآهنگ مشهور سه ضربه بلند و چند ضربۀ ریز بر طبل و سنج که رواج بسیار در نوحهخوانی به گاه سینهزنی و زنجیرزنی دارد، در موارد متعددی اساس کار نوحهسرایان و آهنگسازان یا ریتمسازان که اغلب یکی بودند، قرار میگرفت که همه سنتهای به جا مانده از سوگ سیاوش است، بدون حتی ذرهای تاثیرپذیری فنی از تازیان که از شنیدن جنبههای گوناگون سوگ حسین به شدت حیرت میکنند و آن را بدعتهای روافض نام مینهند.
برای نمونه این نوحه که بسیار مشهور است، بر همین اساس تنظیم شده است:
مران یک دم، ساربان اُشتر، ناقۀ زینب رفته اندر گِل
شتربانا، مهلتی آخر، زان که من دارم، عقدهها در دِل
حتی روایتهایی که ساخته میشد تا اندازۀ زیادی تحت تاثیر داستانها و روایتهای سوگ سیاوش قرار داشت. مانند عروسی قاسم که کودکی خردسال بود و در اصل عروسی سیاوش با دختر پیران ویسه بود و یا آمدن شاه جنیان به کمک حسین «ع» که در اصل داستانهای پریان در سوگ سیاوش است و … موارد دیگر که برای خودداری از جریحهدار کردن احساسات عمومی از آن فاصله میگیریم.
نتیجهگیری
با این گفتار بلند، در مییابیم که چگونه میراث بزرگی از تاریخ و تمدن گذشتۀ ما در خدمت عاشورای حسینی و کاروان شهیدانش قرار گرفته است و در اندرون این میراث بزرگ که خاماندیشان آن را هالوین میخوانند، چگونه عناصر مختلف و گوناگون این تمدن، از معماری و هندسه و ادبیات و موسیقی و تاریخ و داستان و روایتپردازی و دیگر و دیگر، به هم آمده است و در سینۀ ستبر عاشورای حسینی و دهۀ محرم محفوظ مانده است.
حالا پرسش سادۀ من از کسانی که با بیسوادی و آماتورگری خود و نگاه تفننی با این میراث پیچیده، هم با اشعار سخیف و بیمحتوا بر گرفته از ترانههای عاشقانۀ بیمایه و توخالی و هم با استفاده از موسیقی کابارهای و پاپ، آن هم از نازلترین آنها و گاهی کاملا بیگانه با این مقوله و گفتمان؛ چنین یورش ناجوانمردانهای را به یکی از مهمترین میراث به جامانده از دوران شکوه و اعتلای ایرانیان به انجام رساندهاند و هر بار تبر بیخردی خود را بر جایی از این پیکرۀ پر بار فرو میافکنند، این است:
“آیا میدانید که چه میکنید؟ آیا از حجم خیانت خود آگاهید؟ آیا میخواهید روزی کار سوگ سیاووشان و عاشورای حسینی ما هم به چنان حدی از ابتذال برسد که با هالوین و کدو حلوایی و کاروانهای زامبی به تمسخر گرفته شود؟”