شطرنج زندگی
بر پایۀ شعر نو- حیدر سهیلی اصفهانی (صخره)
کیست این شبیه من
این غمدیده پیرمرد؟
در گوشهای نشسته از این باغ بی بهار
هرچند خفته به ظاهر
و لیک
چنبر زده در کمین من خسته و نزار
از زیر پلکهای فروخفتهاش
نیمی نگه دوخته بر اسب خستهام
کز زخم پیل سیه جان میدهد به درد
آه از نگاه پر از خشم و کینهاش
و آن پوزخند پلید و آن دمانِ سرد
با لرزشی چو مست
و بیدقی به دست
سد میکنم رهش
کو سد کند ره آن حیلۀ پلشت
پیلش شتافت بر بیدقم
و آن گه
بی هیچ عذر و بهانهای
پشت ستور را شکست
با چند مهرۀ مانده بر صفحۀ حیات
ماندهام که جنگ کنم با آن عجوز پست
آه ای عجوز پیر!
خصم جوانیام!
همچون خزان به من خسته دل نتاز
کین باغ کنون گشته بیبهار
روزی پر از شکوفه بود
با نغمههای ساز