از زاهدان تا کرمان تا پاکستان: این قدر دروغ نگویید، دروغ حناق میشود..!
حیدر سهیلی اصفهانی
در پی فاجعۀ کرمان، موشکی را به خاک پاکستان انداختیم و در عوض موشکی هم از پاکستان دریافت کردیم و هر دو موشک هم به مواضع یک گروه خورد تا ولولهای در میان محافل مختلف بر پا شود؛ عدهای از احتمال جنگ صحبت کردند و دیگران از این که ایران در برابر پاکستان کم آورده است، سخن گفتهاند و آن را به موازنۀ قوای برتر پاکستان ربط دادند. همۀ اینها حاکی از آن است که «دروغ گفتن سلسلهوار» واقعیتهای دروغین سلسلهواری را در پی میآورد که گاهی هزینهاش از یک «راست» به موقع بسیار بیشتر است.
واقعۀ زاهدان
واقعۀ زاهدان بسیار واقعۀ سادهای بود. موارد مشابه آن را ما در سالیان دور و کوتاه گذشته بسیار دیدهایم. مثلا پخش سریالی دربارۀ یکی از خانهای ایل بختیاری، سبب شد که بختیاریها در اهواز و اصفهان به صدا و سیما یورش ببرند و با کمی ریش سفیدی و احترام متقابل موضوع ختم به خیر شد و صدا و سیما فهمید که توهین به شخصیتهای اقوام ایران کار آسانی نیست، حتی اگر «برآورد مالی» خوبی برای دست اندر کاران تولید این سریالهای آبکی داشته باشد.
در واقعۀ زاهدان هم پروندۀ اتهام تجاوز به دختری از اهالی بلوچ که در آن یکی از افسران ارشد نیروی انتظامی محل متهم ردیف اول بود، با تصور شائبۀ تبانی و پشت گوش انداختن محاکمۀ این مرد، اعتراضات اوج گرفت.
اگر چنین بزهی روی داده، معلوم نیست که چرا کارهایی اتفاق افتاد که چنین شائبهای روی دهد و چرا این کارمند متهم در معرض محاکمهای عادلانه قرار نگرفت و اگر گرفت، چرا به شکلی روی داد که شائبهآفرین شد. اگر هدف، نجات بزهکار بود که این به خودی خود بزهی دیگر است، اما اگر صرفا این شائبه را بیمبالاتی معمول اداری که در این مملکت رواج دارد، در پی آورده که آن هم «واویلایی» تازه است.
حماقت بزرگ زمانی بروز کرد که با تهاجم مردم خشمگین برون آمده از نماز جمعه به مقر کلانتری محل، دستور تیر صادر شد. چرا؟ نمیدانم؟ مثلا اگر نیروها را خارج و به پادگانی منتقل میکردند و میگذاشتند که مردم هر بلایی میخواهند سر کلانتری بیاورند، پروندههای شکایات شهری خودشان را آتش بزنند، اتفاق بدی میافتاد؟ کجای عصمت نظام لکهدار میشد؟
وضعیتی را که برای مولوی عبدالحمید پیش میآمد، فقط تصور کنید. آن شرمساری را در نظر بگیرید که حفظ امنیت مصلی را برعهده گرفته و حالا دود سیاهی از کلانتری بلند است و او فقط باید خدا را شکر کند که مویی از سر پرسنل نیروی انتظامی کم نشده است و در نهایت باید تعمیر آن جا را برعهده میگرفت و خاطیان را با دست خود تسلیم عدالت میکرد.
همۀ اینها به کنار، رفتارهای دوگانه و متناقضمان شروع شد؛ از سویی کشته شدگان را جایگاه شهادت دادیم و زیر نظر بنیاد شهید بردیم و از این سو، مولوی را به باد ناسزا و توهین گرفتیم و برنامههای مثلا مستند ساختیم تا نشان دهیم دستش با سرویسهای جاسوسی در یک کاسه است.
از قدیم اجدادمان گفتهاند چه چیزی را نباید هم زد؟
متاسفانه، هم نیروی آماتور و متفنن بر سر کار میگذاریم و هم برای پوشاندن گندشان حاضریم صد دروغ دامنهدار بگوییم که چه شود؟ که چیزی به نام مسئولیت، در اذهان این متفنان پر ادعا اصلا شکل نگیرد.
مولوی که روزی دوست ما بود و در هنگامههای بحران کمک بیشائبه میکرد، حالا دشمن درجه یک ماست.
واقعۀ کرمان
اگر واقعۀ کرمان نمیشد، این واقعه حتما باید جای دیگری روی میداد. گندی را که هم زدیم، حتی اگر با درایت ریشسفیدان بلوچ در میان جوانان خشمگین این قوم با بحران جدیدی گره نمیخورد، قطعا این دیگ جوشان «مشتریان» بیشماری داشت که «کاسه به دست» بهر نذریخوران دوان دوان از راه برسند.
در ردیف اول «جیش العدل» کذایی قرار میگرفت که تا قبل از واقعۀ زاهدان رو به قبله خوابیده بود و انتظار ملک الموت را میکشید. آن پست فطرتی که این دون صفتان در کرمان مرتکب شدند، اصلا به هیچ وجه در فرهنگ متعالی مردم شریف بلوچ نمیگنجید. با این حال، اگر زمینهاش در زاهدان و سیستان و بلوچستان ما فراهم نبود، در بلوچستان پاکستان زمینه داشت و عملا ناجوانمردانه دست به آن پلشتی اهریمنی زدند و سیستم امنیتی بحران آفرین ما را در برابر بحرانی تازه قرار داد. این سیستم که پیش از این بارها بیکفایتی خود را ثابت کرده بود، حالا بار دیگر، در برابر فاکتور پرشهای سه گام و حرکتهای ناپلئونی ناگهانی خود قرار گرفت.
حالا باید چه میکرد؟
قلم به دستان همیشه حی و حاضر بودند و روایتهای تازۀ خالهزنکیشان هم مستدام. چنان که پیش از واقعۀ کرمان، کار را به جایی رساندند که طی عملیاتی شکوهمندانه، با مصادرۀ دیشهای اینترنت ماهوارهای، ارتباط شاخۀ جاسوسی بیت مولوی عبدالحمید را با ام آی سکس انگلستان قطع کردند. متاسفانه بر اثر گرانی اقلام، صفحۀ زرینی دیگر نمانده، پشت پاکت سیگار مینویسیم تا رسیدن محمولۀ صفحات زرین از بلاد خارجه، یا تولید در داخل، بهر ثبت در تاریخ.
کاش در همین حد میماند. آیا مصیبتی به بزرگی مصیبت کرمان را میتوانستیم از سر بگذارنیم؟ وقتی هزینهها بالا میرود، حتی سکوت هم هزینهساز میشود. پس، قطعا باید به شکلی واکنش نشان میدادیم. حتما هم این واکنش باید نظامی باشد. چون در این شرایط، همۀ ابزارها را به دست خودمان از کار انداختهایم و حالا در «این بیحیثیتی» نباید کم بیاوریم. بنا براین طبق معمول، بین گزینۀ بد و بدتر، گزینۀ بد را انتخاب کردیم.
حملۀ موشکی به پاکستان
دقیقا مانند دوران شهادت سردار سلیمانی که حتی شهادتش پیروزی بزرگی برای همدلی و اتحاد ملت ایران رقم زد، فردای آن روز با سقوط هواپیمای اوکراینی، این دستآورد خونین چنان شد که گویی به دست نیامده است؛ با ضربۀ مهلکی به اربیل و نابودی شماری از شاهکلیدهای موساد در اقلیم کردستان پیروزی نمایانی محقق شد. چنان این پیروزی برای دشمن دردناک بود که پهلوی خود را گرفت و دور خود چرخید. اما بلافاصله از آن سو، موشکی هم روانۀ پاکستان کردیم:
- عدهای میگویند این موشک پراکنی با هماهنگی پاکستان روی داده بود؛ تو بزن و من هم میزنم. گو آن که روزنامۀ نوای وقت، در سرمقالهای که در آن از بازگشت مجدد روابط استقبال میکند، چنین فرضیهای را رد میکند.
- عدهای میگویند پاکستان، پاسخ حملۀ ما را با حمله داد و ما از ترس به خود کپیدیم.
- من گزینۀ سومی اصلا نشنیدم که حتی در صورت اجبار برای پرتاب موشک که من با آن موافق نیستم و نیز لاجرم خوردن موشک، نباید بیش از این پیش میرفتیم. همین سکوت انتهای کار، دو نمره داشت. پس تا این جا، فقط دو نمره از بیست گرفتهایم.
باور کنید؛ هر دو گزینه شایع، خبر خوبی نیست. در هر دو گزینه، موشکهایی به سمت بلوچها پرتاب شد. در هر دو واقعه، «شهدایی» کذایی را به آن گروهک سیه روی جیش العدل تقدیم کردیم تا از خون روانشان برای احیای خود بهره بگیرد.
بدنۀ بلوچ نمیخواهد با نظام درگیر شود. حتی جنبش استقلال طلبی بلوچستان در اصل جنبشی پاکستانی است و در ایران زمینۀ مناسبی ندارد. کافی است در فیلمهای یوتیوبی سری به بلوچستان پاکستان بزنید و آن را با بلوچستان ایران مقایسه کنید، تا بفهمید که چرا هیچ بلوچ عاقلی میل ندارد، از ایران جدا شود و به آن بلوچستان هولناک پیوند بخورد. بلوچستان پاکستان از نظر سطح رفاه، حتی در مقایسه با شهرها و روستاهای شیعهنشین نزدیک هیمالیا در همان کشورهم زمین تا آسمان فرق دارد. پدیدهای به نام تجزیه طلبی بلوچ در ایران واقعیت خارجی ندارد. چطور با دست خودمان این نهال را غرس کردیم؟ باز نمیدانم؟
البته که پاکستان خوشحال میشود دست به دستمان بدهد و در این تبادل موشک ضد مردم بلوچ از همراهی ما لذت ببرد. اگر این گزینه درست باشد، حالا دیگر ایران و پاکستان در برابر «خلق بلوچ» جبهۀ متحدی تشکیل دادهاند. ای کاش بگویند که پاکستان جواب گردن کلفتی ما را با گردن کلفتی داد تا امثال من، نفسی به راحتی بکشند. اگر همگامی ما با پاکستان واقعیت داشته باشد، نهالی غرس شده است که در آینده شاخ و برگ نفرتش سر به آسمان خواهد سایید.
آن هم ضد چه کسانی؟ مردم بلوچ مردمی مهربان و عاطفی هستند. عدهای از آنها با دیدن همدردی دیگر اقشار ایرانیان با آنها در واقعۀ «حماقت بزرگ زاهدان» چنان رفتار عاطفی و دوستانهای نشان میدادند که من متعجب شدم. چون آشکارا بگویم؛ من عاطفیتر و با محبتتر از بلوچها تا به حال ندیدهام.
درسهای از داخل
من از این سه واقعه، چیزها آموختم:
نخست: سیستم امنیتی و اطلاعاتی ما در هنگام «اقدام» در هنگامۀ بحران، سردرگم است و تا مهار مشکل از دست ناتوانان خارج شود و به دست عاقلان و مدبران بیفتد، عوامل سطوح پایینتر هزینۀ کار را بسیار بالا بردهاند و همین سبب میشود که ما همیشه در برابر گزینۀ بد و بدتر قرار داشته باشیم که معمولا به همت مدبران و عقلای قوم به گزینۀ بد تبدیل میشود و از ورطۀ بدتر با زحمت بیرون کشیده میشویم.
دوم، سیستم اطلاعرسانی ما، بسیار دروغگو یا دست کم سطحینگر است. عدهای در خبرگزاریها و شبکههای خبری رسمی، مثل یک ماشین دروغساز میدوند تا هر چه سریعتر دروغهایی بسازند تا صرفا واقعیت را نگفته باشند. گاهی دروغهایی ساخته میشود که هزینهاش از صد «راست» بیشتر است. اغلب آموزشی ندیدهاند و هنگام سناریو سازی صرفا از استوریها و روایتهای خالهزنکی تهوعآمیزی استفاده میکنند که آدم اگر بخواهد بپذیرد، پیش از آن باید قبول کند که احمق است. اصولا این سامانۀ اطلاعرسانی به واقعیت حساس است و از راستگویی کهیر میزند. صرفا دروغ میگوید تا دروغ گفته باشد.
سوم، سامانه اطلاعرسانی و تحلیلی غیر رسمی ما، به شکل هولناکی سطحینگر است. مرا یاد کسانی میاندازد که دعوایشان سر «کدام یک از دو شاخ گوسفند قربانی» سبب شد که گوشت نذری در برابر آفتاب پنجاه درجه بگندد و روانۀ زبالهدان شود. شما را به خدا، به پرسشهایشان که این روزها در رسانههایشان مثل نخود و لوبیا ریخته توجه کنید: “آیا ایران و پاکستان وارد جنگ میشوند؟”، “اگر بشوند کدامشان زورش بیشتر است؟” حالا که در این کلکل، ایران کم آورده، به معنی آن است که ایران زورش از پاکستان کمتر است. تصور کنید که در این بستۀ خبری تحلیلی، چنین گزینهای اصلا وجود دارد که اصلا بخواهد بررسی شود؟
برای من، در جایگاه تحلیلگری با سابقۀ خبری و دانشگاهی و برنامهسازی سیاسی و کلی «چیز» دیگر، در این غائله، فقط این گزینهها مهم است: در حالی که عدهای با کفایت و تلاشگر در حال پیشبرد اهداف این مرز و بوم در بیرون از کشور با نثار جان و خونشان هستند، «این برادران عزیز متصدی امور داخل، گند بعدی را قرار است کی و کجا و با چه هزینهای بزنند؟» و نظام بلاخره «کی به این نتیجه میرسد که این غضنفران بحرانساز را از خود دور کند و عقلای قوم را در جایگاه تصمیمگیری بنشاند؟» یا «دست کم، کی قرار است این عزیزان دل را از دکمۀ لحظۀ آخر تصمیمگیری دور نگه دارد؟»
و سئوال دیگر این که «بلاخره نظام کی قرار است خانه تکانی بزرگی- در حد گوش گرفتن و با تیپایی بیرون انداختن- در رسانههای ملی راه بیندازد و حقیقت و راستگویی را جایگزین این دروغهای خالهزنکی فارغالتحصیلان مطبخهای خانگی حضرات کند؟»
خلاص!