برگههای سفید، به جای دود سفید
حیدر سهیلی اصفهانی (مدیر گروه لبنان، در انجمن ایرانی مطالعات آسیایی)
دود برخاسته از انفجار بزرگ ۲۰۲۰ بیروت، تاکنون که بیشتر از دو سال از آن انفجار میگذرد، همچنان از عرصۀ سیاسی این کشور برمیخیزد.
در آخرین جلسۀ پارلمان، در حالی که هیچ کس امیدی به برخاستن دود سفیدی از دودکش پارلمان لبنان، به نشانۀ انتخاب رئیسجمهوری جدیدی این کشور نداشت، اغلب حاضران، برگههای سفید خود را به صندوق رای انداختند، تا اکثریت ۶۳ درصدیِ صاحبان برگههای سفید، این انتخابات را به سیرک بزرگی تبدیل کنند.
انتخاب نخستوزیر یعنی نجیب میقاتی، در اصل نوعی رو دربایستی بود و پس از آن، دوی با مانع او برای انتخاب اعضای شورای وزیران، نشان داد که رایدهندگانِ رند، برنامۀ دیگری برای ادامۀ بازی داشتند.
حالا هم انتخاب رئیسجمهوری، داستانی از نوع دیگر است. واقعا در لبنان چه خبر است؟
جنگ داخلی لبنان
لبنان، وارد دوران جنگ داخلی شده است. گو آن که جنگسالاران گذشته، هم حال و توان عهدِ شباب خود را ندارند و هم، راههای بدیع و جدیدی آموختهاند تا کار به خونریری خیلی شدیدی از نوعِ جنگ داخلی ۱۹۷۴ نکشد؛ زدو بندها اغلب خارج از لبنان صورت میگیرد و عرصۀ سیاسی این کشور، صرفا ویترینی برای خواستههای خارجیهاست.
در این میان، شاید حزبالله تنها جریانی باشد که آشکارا از زد و بندهای بیرونی خود سخن میگوید و تلاشی برای پنهان کردنش ندارد، اما واقعیت دیگری نیز هست و آن این که حزبالله تنها جریانی است که متحدان بیرونی خود را در پس اهدافی میکشد که در دپارتمان خود حزبالله در بیروت تهیه شده است و از ایران خط نمیگیرد. شاید بعضی وقتها درست برعکس شود.
جریان مستقبل، نماد سنیمذهبان لبنان، گوش به زنگ ریاض است. سعد الحریری، نخست وزیری که همراه پدرش، کرسی نخست وزیری را به عطایی موروثی تبدیل کرده بودند، یکی از کسانی است که شعار پشت به بیرون و گفتگو در درون را در «شوهای تلویزیونی» سر میدهد، اما او نه تنها شناسنامۀ سعودی دارد، بلکه از وابستگان خاندان سلطنتی عربستان است. حتی زمانی که محمد بن سلمان، خواست از ثروتمندان سعودی باج بگیرد، یکی از کسانی را که به ریاض فراخواند و سپس او را بازداشت کرد تا باج بدهد، همین سعد الحریریِ «کمی تا کاملا دموکرات و طایفه ستیز» بود.
اما همو، بیاعتنا به رسوایی بزرگ، بلافاصله پس از بازگشت، همان شعارها را سر داد تا نشان دهد «سخن مرد یکی است!» یا مؤدبانهتر «مرغ یک پا دارد!» در میان این عزم راسخ برای تکرار چشم بستۀ دروغِ بیطرفی، کمتر کسی است که نداند، سعد در حال تکرار خواستههای ریاض است و ریاض، انحلال غیر رسمی حزبالله را در راس خواستههای خود قرار داده است و تحقق آن را از این بیچاره میخواهد. او هر قدر «بینهایت معادله، بینهایت مجهول» حل میکند، راهحلی برای این بلندپروازی سعودی نمییابد. این یکی از اضلاع بنبست است، چون برنامۀ عربستان سعودی، حرکت ناپلئونی بسیار واضحی است که نخست در خلعسلاح حزبالله و سپس تهاجم همه جانبه برای نابودی آن خلاصه میشود. سعودیها هیچ وقت آدمهای پیچیدهای نبودهاند. نقشههایشان حتی پیش از آن که به ذهنشان خطور کند، قابل پیشبینی است.
تکلیف سمیر جعجع، سالهاست که روشن است. شاید اگر مادر سمیر، او را سمیره زاییده بود و زود شوهرش میداد، فقط یک نفر بدبخت میشد و جنگ داخلی ۱۹۷۴ لبنان به آن شکل گسترده روی نمیداد و ما هنوز به بیروت، عروس خاورمیانه میگفتیم. طبقِ گفتمان سیاسی ایرانی که ما میشناسیم، سمیر جعجع، فتوکپی مطابق اصلِ مسعود رجوی است. درست مانند مسعود که همقطارانش را به ساواک لو داد، سمیر با انجام چند انفجار و سوءقصد، زحمت دیگران را کم کرد و خودش جانشان را گرفت و درست مانند مسعود، بعد از کشتنشان، عزای عمومی گرفت و برای قاتلانی که معرفی میکرد، خط و نشان میکشید. وقتی اسناد قاطع نشان داد انفجار کلیسای سیده نجات، کشتار فرنجیه و رشید کرامی و خانوادهاش و حتی یکی از اعضای بلندپایۀ حزب متبوع خودش، القوات اللبنانیه (یعنی ترکیبی از دوست و دشمن) به دست سمیر جعجع انجام شده است، کل لبنان مات و مبهوت ماند.
البته شیرینکاریهای این فعال سیاسی- نظامی در همان حد باقی نماند؛ همکاری با اسرائیل در جریان هجوم این رژیم به لبنان در سال ۱۹۸۲ و کشتار صبرا و شاتیلا و کلی ترور و سوءقصد و انفجار که احتمالا خودش، بعضی از آنها را به یاد نمیآورد، در سیاهۀ اعمال اوست.
اگر سمیر جعجع ایرانی بود و بعد از این همه جنایت، بازداشت و محاکمه میشد، باید خدا خدا میکرد که فقط اعدام شود، اما او را چند سالی در وزارت دفاع زندانی کردند و بعد، مثل قهرمان ملی بر دوش هوادارانش خارج شد تا به یکی از رهبران جنبش دموکراسی خواهی لبنان تبدیل شود. لبنان، سرزمین عجایب است.
سمیر، امروزه مهمترین متحد غرب در لبنان محسوب میشود و دربارۀ پیوندهایش با اسرائیل کسی سخنی نمیگوید. خوبی لبنانیها این است که برخلاف ما، عادت ندارند دربارۀ بدیهیات صحبت کنند. یک ضلع دیگر ماجرا هم مشخص شد. سیاست احزاب مسیحی مارونی مثل کتائب و القوات اللبنانیه، در غرب و مشخصا آمریکا و فرانسه تعیین میشود. گو آن که اسرائیلیها همیشه چرکنویس اولیه را به غرب میفرستند، چون غربیها پاکنویس کردنشان عالی است.
ولید جنبلاط، همیشه همین قیافۀ گیج را که از بدو تولد روی چهرهاش حک شده بود، داشت. دروزیها اصولا دربارۀ هویت خود در گیجی عجیبی به سر میبرند، چون مذهبشان از رویدادهای متنوع و بعضا متناقض تاریخی شکل گرفته است. خود ولید، اضافه بر این گیجی تاریخی موروثی، یک گیجی خاص مادرزاد هم دارد. مثلا وقتی پس از ترور پدرش کمال، با آن قیافۀ نزار بر سر قبر پدر ایستاده بود، بین غم و غصه مرگ پدر و شادیِ حذف رقیب، همین طور گیج مانده بود.
این گیجیِ «ساختاری» سبب شده است که او در طول تاریخ طولانی مثلا مبارزاتیاش، متحد همه و در عین حال، دشمن همان «همه» به شمار رود. مثلا اگر از آرییل شارون میپرسیدید که ولید جنبلاط، متحد شما بود یا دشمن قسم خورده، میتوانست قطعا بگوید هیچ کدام..! همین پاسخ را همه دربارۀ روابط خود با او میدهند؛ از جمله متحدان همین امروزش. اصولا برای ولید، همه رقیب به شمار میآیند. حتی ولید رقیب جنبلاط است. عکس آن هم صادق است.
او اکنون متحد جریانی است که با حزبالله مخالف است. صرفا به این سبب که منبع مالی مهمی مثل عربستان و منابع معتبر مهمی مثل فرانسه و آمریکا هوادار آن جریانند. واقعا همین! او زمانی متحد حافظ اسد بود و زمانی به خانۀ حافظ میرفت که پسرش، بشار در حیاط مشغول بازی بود. یک وقتهایی هم متحد جمهوری اسلامی بود. حالا دیگر نیست. فردا را نمیدانم..! ضلع دیگری از این ماجرا هم فعلا همان کار را میکند که سمیر میکند، فقط خیلی محتاطانه و سمیر هم عادت کرده است که به ولید اعتماد نداشته باشد. همه عادت کردهاند.
دیگرانی هم هستند که دربارۀ آنها سخن نمیگویم. مثل خود میشل عون که متحد حزبالله و امل است و به سبب کهولت سن و پر بودن کرسیهای رقیب، احتمالش ضعیف است که بتواند بکسباد کمرشکنی از نوع بکسبادهای جنبلاط بکند. اما شاید هم بکند. در لبنان هیچ چیزی معلوم نیست.
با مزهترین اتفاق در این جا، آن است که یک نفر صادق داریم که آشکارا میگوید من طرفدار ایران هستم و آن سید حسن نصرالله است و عملا هم از ایران دربارۀ لبنان دستور نمیگیرد، بلکه تعیین سیاستهای ایران در لبنان برعهدۀ اوست. جنبش امل، از همان آغاز با سوریۀ حافظ و حالا بشار اسد میپرید، هنوز هم صادقانه همان است و با ایران هم روابط خوبی دارد.
جریان مقابل، با عربستان سعودی، فرانسه و آمریکا و پشت پرده با اسرائیل میپرد و اسم همۀ آنها را گذاشته «دموکراسی». پس اگر در لبنان کسی گفت؛ دموکراسی، این صرفا «اسم شبِ» جریان مخالف حزبالله است و با آن دموکراسی که من و شما میشناسیم، فرق دارد.
در نتیجه
برای نوشتن این مقاله، از ادبیات طنز بهره گرفتم، چون اولا من سیاست در خاورمیانه، خصوصا لبنان را بخشی از طنز میدانم و دوم این که طنزپردازی فن خلاصه کردنِ مطالب طولانی است.
در نتیجه، لبنان اکنون در شرایط بسیار خاصی به سر میبرد. به هیچ وجه هم جدید نیست. ذات لبنان طایفهای است و این طوایف، همیشه با بیرون از کشورشان زد و بند دارند. احتمالا اگر طایفهای وجود داشته باشد که این کار را نمیکرد، اکنون دیگر منقرض شده و بقایایی از آن در گورستانهای لبنان در نوبتِ اکتشاف قرار دارد.
اما امروز، چه شرایط خاصی بر لبنان حاکم است؟
شرایط امروز، آن است که متحدان خارجی طوایف لبنان (شما بگو احزاب) اکنون به شکل آشتیناپذیری با هم درگیر شدهاند. پروژۀ جنگ داخلی سوریه، به لطف حزبالله و امل و البته ایران، با شکست قطعی رو به رو شده است و متحدان طوایف جریان مقابل، همانهایی هستند که در جنگ سوریه شکست خوردهاند. جریانی که خود را جریان مقاومت معرفی میکند و از ایران و سوریه و شماری از جنبشهای لبنانی، عراقی و یمنی تشکیل شدهاند، در یک طرف و جریان دیگر که از شکست خوردگان جنگ سوریه و متحدان بیرونی، از جمله اسرائیل تشکیل میشود، در طرف مقابل…. این رویارویی در پارلمان لبنان، عامل اصلی بحران در این کشور است. طوایف آشتی نمیکنند، چون متحدانشان آشتی نمیکنند. عربستان هم صراحتا گفته است که اگر سیاستهایش اجرا نشود، خبر از پول نیست. بدون پول هم فعالیت سیاسی نیست.
لبنان هنوز حداکثر سه ساعت در روز برق دارد، در عین این که هم ایران و هم عربستان سعودی حاضر بودند برقش را مجانی، ۲۴ ساعته کنند. اما هیچ کدام از طوایف نمیتوانستند اجازه دهند که طرف مقابل این کار را بکند. این واقعیت، خلاصۀ کل بدبختیهای لبنان است.