آیا پوتین همیشه عاقل است، یا گاهی ابلهی تمام عیار؟
حیدر سهیلی اصفهانی- سهیل رسانه
این فرمول همیشگی که ولادیمیر پوتین آدم عاقلی است، شاید برای همۀ ما، به نوعی پذیرفته شده باشد. همیشه انتظار داریم این مرد که با نگاههای عاقل اندر سفیهش، در برابر دوربینها ظاهر میشود، ترفندی بسیار زیرکانه در آستین پنهان کرده باشد؛ ترفندی که به عقل هیچ کس، جز خودش و چند مشاور نزدیکش نرسیده باشد.
بنابراین، اگر گاهی رفتاری از او سر میزند که کمی عجیب یا نامتعارف است، هستند کسانی که آن را به شکل عجیبتری توجیه میکنند. برای نمونه، هنگامی که سگش را به پیشواز مرکل صدراعظم قبلی آلمان فرستاد، به خوبی میدانست که این پیرزن تنومند آلمانی، مشخصا از سگ میترسد. به ویژه هنگامی که آن زن به دیوار چسبید و پوتین لبخندی بر گوشۀ لب، سگ را مهربانه آرام کرد، همۀ ما، از این همه بدجنسی خوشمان آمد.
اما کمتر سیاستدانی، این گونه حرکات را سنجیده میداند. آیا واقعا پوتین، همیشه تصمیماتی عاقلانه و سنجیده میگیرد، یا بیشتر مایل است هوادارانش را از حرکات پهلوانانۀ خود خوشحال کند؟
برای نمونه، کمتر کسی در ایران است که بداند که تقریبا کل نقشۀ راه اعزام نیروی روسی را به سوریه، تیم سردار قاسم سلیمانی کشید و برای راضی کردنش، این تیم مجبور شد، مدتی بسیار طولانی در مسکو اقامت کند. پوتین، آن چنان در دودلی عجیبی به سر میبرد که هیات ایرانی ناامید، در حال بازگشت بود و با شنیدن این خبر، ناگهان رئیسجمهوری روسیه نظرش را تغییر داد و پیشنهاد ایران را پذیرفت.
البته قطعا کسانی هستند که این سخن را حتی با اگر و اما هم نپذیرند، اما اگر روس هستید یا از هوادارانِ پوتین، با کمال شرمندگی باید عرض کنم، از کلکلهای غیر واقعی بیزارم و این اطلاعات با همۀ جزئیاتش واقعی است. این پیشنهاد، فقط یک پیروز واقعی داشت و همۀ دستآوردهایش از آن روسیه بود، اما پوتین، برای پذیرفتنش بسیار این پا و آن پا کرد. بنا بر این، چنین اتفاقی را میتوان به حساب آن گذاشت که رئیسجمهوری روسیه نباید آن عزم و اراده را داشته باشد که در تبلیغات به آن شهره است.
جنگ تمام عیار اوکراین، آیا تنها گزینۀ روی میز بود؟
هنگامی که از من، در کسوت کارشناس پرسیدند که آیا پوتین به اوکراین حمله میکند؟ پاسخِ من، یک نۀ بسیار قاطع و تغییر ناپذیر بود.
پوتین، چه نیازی به این جنگ بیفایده داشت؟ شبهجزیرۀ کریمه را به خاک روسیه ملحق کرده بود و اکنون در میان مردم روسیه، قهرمان ملی محسوب میشد. جمهوریهای دونباس و حومه، درخواست پیوستن به روسیه را داشتند و پوتین مؤدبانه، چنین درخواستی را بیپاسخ گذاشته بود.
دولت اوکراین، همچنان از روسیه میترسید و الحاق کریمه را سر دلش هضم کرده بود. بنا بر این، روسیه میتوانست با استعداد بیشتری، جنگ داخلی را در اوکراین دامن بزند و هر بار همراهِ کشورهای غربی، در این باره رایزنی کند و مذاکراتی را راه بیندازد. نیمی از اوکراین را روستباران تشکیل میدهند و این موضوع، دعوایی داخلی میان دو طرف داخلی بود.
چه نیازی به این جنگ تمام عیار بود؟
چرا امثال من نفهمیدند که روسها در تدارک حملهاند؟ خیلی ساده، چون تصمیمی احساسی بود. صدای کمکخواهی روستباران به سوی مسکو بلند بود و لابیهای هوادارشان در کاخ کرملین فشار میآوردند و همین سبب شد که پوتین ناگهان دقیقا همان کاری را بکند که نباید میکرد.
حتی وقتی حمله کرد، من چنین توجیه کردم که حمله صرفا در محدودۀ جمهوریهای تازه اعلام شدۀ روستبار خواهد بود، اما ناگهان هجومی سنگین به سوی کییف صورت گرفت و این شهر در دو قدمی سقوط قرار گرفت.
اگر وضعیت قبلی، یعنی جنگ داخلی دامن زده میشد، زلنسکی شاید حتی یک سال هم در حکومت نمیماند؛ مقصری بزرگ که در قالب حرکتی دراماتیک میکوشید تا از خودش سوپرمن بسازد و این وضعیت را هم فیلم دیگری میدانست که در آن نقش ایفا میکرد. این صفت، همواره بر پیشانیش بود. لذا روسها نباید اجازه میدادند که او ردای قهرمانان مظلوم داستانهای تراژیکی را بر تن کند که ناگهان با جانفشانی زیاد به دستآوردهای بسیار بزرگ دست مییابد.
پوتین در اتخاذ این تصمیم، آن مرد با صلابت و با ارادۀ آهنین نبود؛ خیلی راحت تحت تاثیر جو احساسی مقطعی آن دوران قرار گرفت و حالا کل مردم روسیه، در معرض فشارهایی قرار دارند که این کشورگشایی بیهوده برایشان به ارمغان آورده است.
پوتین به این موضوع فکر نکرد که چگونه دو مردمی را از هم جدا کرده است که عملا با دو لهجه از زبان روسی صحبت میکنند. زبان اوکراینی وجود خارجی ندارد. این زبان، صرفا گویشی روسی است. اوکراینیها هم عملا همان ریشۀ نژادی را دارند که روسها دارند.
او حتی فکر این را نمیکرد که ادامۀ جنگی این چنین پرهزینه ممکن است چه بلایی سر اقتصاد روسیه بیاورد و حتی، مقتضیات جنگ را به خوبی بررسی نکرده بود. تصور میکرد حملهای ناگهانی میکند و اوکراین به زانو میافتد و بعد، او عهدنامهای مانند عهدنامۀ ترکمانچای را جلوی سیاستمداران اوکراینی پهن میکند و همه چیز با پیروزی نمایانش تمام میشود. او حتی اگر فهمیده بود، این نکته را خوب هضم نکرده بود که جنگ اوکراین تلهای غربی است.
غربی شدن اوکراین
اتفاقی که در اوکراین افتاد، نقشهای بسیار حساب شده برای گسترش ناتو به شرق بود. این را بچه هم میفهمد. شاید این نقشه را روسها توانستند در جمهوریهای کوچکتری مثل گرجستان، با جنگی داخلی و تجزیۀ بخشهایی از آن جمهوری ظاهرا با شکست رو به رو کنند، اما همه میدانند که گرجیها پس از آن جنگ داخلی، حالا حتی وضو نگرفته به سوی آمریکا نماز میخوانند.
برای اوکراین، این وضعیت به کلی متفاوت بود و هست. اوکراینیها، حتی بیشتر از بسیاری از مردم مناطق دورافتادۀ روسیه، روس هستند. هر استراتژیست عاقل اوکراینی میفهمید که اختلاف با روسیه و فاصله گرفتن از آن، تبدیل کردن اوکراین به خانهای منزوی در انتهای بنبست ناتوست و اوکراین فقط زمانی شکوفا و مرفه میشود که نقش پل بزرگ شش باندهای را میان اتحادیۀ اروپا و روسیه به خوبی ایفا کند.
جنگ اوکراین و اقتصاد روسیه
روسیه در معرض تحریمهای بسیار سنگینی قرار گرفته است و هیچ کشور اروپایی حاضر به خریدن گاز روسیه نیست. پاسخ روسها که پس از سرما بلرزید، در گفتمان اقتصادی قابل فهم نیست، چون با زبانی کاملا سیاسی گفته میشود. آمریکا در معرض بحران بزرگ بدهی قرار دارد و نیاز مبرمی به درآمدهای مستمر بسیار انبوه دارد و حالا بازار خوبی به نام اروپا در برابرش پهن شده است.
تلاش آمریکاییها معطوف آن است که اروپا چند سالی را با منابع گازی پیرامون که محدود هستند، سر کند تا پروژههای بسیار سنگین آمریکایی- کانادایی به سرانجام شیرینشان برسند و اروپا به گاز آمریکایی شمالی وصل شود. قطعا این درآمد سرشار میتوان به تن فرسودۀ اقتصاد آمریکا نفس تازهای بدمد و شاید هم بتواند بحران بدهی آمریکا را در بلندمدت سر و سامانی ببخشد. اگر جنگ اوکراین نبود، محال بود که اروپاییها زیر بار چنین نقشۀ اقتصادی سادهای بروند و این رودست را از آمریکا بخورند.
دیدار دوستانۀ آمریکاییها و چینیها نشان داد که نه چین آماده است همۀ تخممرغهایش را در سبد روسیه بگذارد و نه آمریکا، آن قدر ابله شده است که دشمن دیرینهاش را فراموش کند و دشمن تازهای برای خود بتراشد. دشمن اول مثل عشق اول است، فراموش ناشدنی است.
قطعا پوتین، برای ورود به این جنگ سادهلوحانه، به اتحادیۀ بزرگ روسیه با چین اندیشیده بود. غافل از آن که چین بسیار بزرگتر از آن است که خود را در اتحادیهای این چنین تنگ خفه کند. اگر نماد روسیه خرس قهوهای است، نماد چین هم، خرس پانداست.
نکتۀ پایانی
امروزه، جنگ اوکراین فقط یک برندۀ بزرگ دارد و آن ناتوست که توانست این لقمۀ بزرگ و چرب را ببلعد و تا چند دهه، با اطمینان میتوان گفت که مردم اوکراین «نبرد نجات ملی» را فراموش نخواهند کرد و هالیوود آماده است که زنجیرهای از فیلمهای سینمایی را در این باره بسازد و آتش کینۀ اوکراینیها را داغ نگه دارد.
فقط چند دهۀ بعد است که اوکراینیها با مشاهدۀ عنوانِ عریضِ «عقبمانده ترین کشور اتحادیۀ اروپا» متوجه اشتباه بزرگ خود شوند که بازیچۀ دو بازیگر سینمای سیاسی با نامهای ولادیمیر پوتین و ولودیمیر زلنسکی شدند و همۀ پیوندهای تاریخی چند صد ساله را فراموش کردند.
سیاست پدر و مادر ندارد، ضربالمثلی است که از پدرانمان آموختهایم.