اسلاید بار اصلینوشته‌های سیاسی مننوشته‌های من

 تشت ارشاد بر زمین افتاد!

حیدر سهیلی اصفهانی

 زمانی ارشاد، واقعا ارشاد بود، فقط با ساده‌لوحی تمام، به کارش ادامه می‌داد. روش کارش «یا روسری یا توسری» بود، اما توسری را اغلب زنان روسری بر سر می‌خوردند. هدف نهایی، تبدیل همۀ زنان جامعه به زنانی با چادر سیاه بود.

 با این حال، گشت ارشاد، نه تنها هیچ گاه موفق نبود، بلکه در طول چهار دهۀ گذشته، همواره عقب نشینی می‌کرد؛ مد قبلی پوشش را به رسمیت می‌شناخت و با مد جدید درگیر می‌شد و این روند ادامه داشت و دارد. اگر موفقیتی بود، مال همان دوران انقلاب و جنگ بود که زنان جامعه واقعا خودشان چادری بودند، اما گشت ارشاد، سراغ زنانی می‌رفت که مانتو و روسری بسیار سر و سنگینی داشتند.

 این روزها، اگر کسی به عکس‌های به جامانده از زنان اِپُل بر شانۀ دهۀ ۱۳۷۰ نگاه کند که گیسوانشان را به طبقۀ دوم سرشان تبدیل کرده بودند و با آن چهره‌های پر موی و تقریبا بی‌بزکشان، دلِ مردان شلوار خمره‌ای آن دوران را می‌بردند، سخت می‌تواند جلوی خنده‌اش را بگیرد. خنده‌دارتر آن که شکار گشت ارشاد در آن روزگار، همین زنان بی‌نوا بودند.

 ارشادی در کار نبود. «توسری‌» محض بود، هست و اگر این گشت بماند، خواهد ماند.

 در طول دوران بلند فعالیت گشت ارشاد، تنها زنانی حریف این گشت می‌شدند که به اصطلاح عوام «پاچه‌پاره» تشریف داشتند. حتی فواحش حرفه‌ای هم آموخته بودند که چگونه با ماموران دست و پنجه نرم کنند، اما همیشه شکار این ارشادگران آماتور، زنان محجوبی بودند که لباسی مطابق مد روز بر تن داشتند. یا از لحاظ فرهنگی، اصولا بی‌حجاب بودند و حالا به خیالشان، خود را پوشانده بودند تا مشکلی پیدا نکنند، یا سر بی‌باکی داشتند و نمی‌خواستند تن به حجاب و پوششی بدهند که دوست نداشتند.

 در گشت ارشاد، اگر زمانی عقیده‌ای بود، به تدریج رنگ باخت، تا این که کاملا بی‌رنگ شد و حالا از آن همه «امر به معروف و نهی از منکر پر ستیز» صرفا شغلی مانده است که شاغلین به آن، از این راه امرار معاش می‌کنند.

 در این باره که این روش ابلهانه‌ترین روش ارشاد است، تقریبا شکی نیست. در این باره هم که طراحان این روش، خودشان به روششان اعتقادی ندارند و صرفا بهر انجام وظیفۀ اداری آن را ادامه می‌دهند، باز تردیدی نیست، اما آن چه برای طراحان جای تردید دارد، آن است که اصولا ارشاد، کار آن‌ها نیست و آن‌ها اصولا حق ندارند خودشان را در جایگاه ارشاد دیگران قرار دهند. به قول خیام؛

   گر می نخوری طعنه مزن مستان را            

   بی‌داد نکن تو کینۀ دستان را

    تو غره بدانی که می‌ می‌نخوری

    صد کرده کنی که می‌ غلام است آن را

 عیاشی‌های «ابناء مسئولین» که هر بار کوس رسوایی‌اش، دامن یکی از خانواده‌های منتسب را می‌گیرد و پرونده‌های اختلاس و فساد مالی که هر بار ارقامش درشت‌تر و حیرت‌انگیز‌تر می‌شود، گاهی دل اشقیای تاریخ را هم به درد می‌آورد، چه برسد به آن که این جماعت رو سیاه را در جایگاهِ ارشاد خلق قرار دهد؛ آن هم خلقی مثل دخترک جوانی که در عنفوان جوانی می‌خواهد جوانی کند، یا احساس می‌کند که این جور لباس پوشیدن مد روز است…همین!

 وگرنه فواحش محتشمند و روسپیان بازار گرمی دارند، به طوری که حتی برای فعالیتشان دعای ورودی ساخته‌اند، با نام بی‌مسمایِ خطبۀ صیغه، بی‌اعتنا به این اصل مذهبی که این خطبه را برای ازدواج موقت می‌خوانند، نه به سان مجوزی برای فعالیت مذهبیِ روسپیان حرفه‌ای..!

 اتفاقی که برای مهسا امینی افتاد، اتفاقی عادی در حرفۀ گشت ارشادی است. زنان و دختران خانه، جگر رویارویی با نیروی امنیتی جدی و زبان نفهم را ندارند. این طفلکی‌ها که چهره‌شان، گاهی از تشر پدر رنگ می‌بازد، کجا می‌توانند برخورد خشن یک مامور انتظامی را تحمل کنند.

 یکی از دوستان همسرم، در حال سوار شدن به خودروی شخصی‌اش، در معرض اعتراض یکی از رانندگانِ متدین قرار گرفت. به همسرم گفت: “مثل بید می‌لرزیدم! از ترسم قفل فرمون رو برداشتم تا اگه از ماشینش پایین اومد از خودم دفاع کنم.” راننده هم با دیدن وحشت هیستریک آن دختر بی‌اعتنا رفت. به همین سادگی! اما او تا مدت‌ها از این ماجرا به سان وحشتی فراموش ناشدنی یاد می‌کرد و با افتخار، برداشتن قفل فرمانی را به رخ می‌کشید که می‌توانست باعث ضرب و شتم خودش شود.

 نه آن راننده که با زن و فرزندانش در حال عبور از خیابان بود، گشت ارشاد بود و نه می‌توانست وحشتی در حد رویارویی با گشت ارشاد و مامور پلیس را برانگیزد، حالا شما تصور کنید که در طول سالیان دراز فعالیت گشت ارشاد، چقدر از زنان و دختران، با مشکلات روحی و روانی و حتی جسمی ناشی از این تجربۀ هولناک رو به رو شد‌ه‌اند و حتی احتمال مرگ و میرشان در روزهای بعد، به هیچ وجه بعید نیست. گو آن که ما آماری نداریم.

 من نمی‌خواهم تبلیغات دیگران را دربارۀ ضرب و شتم مرحوم مهسا امینی باور کنم که اغلب هم ساختگی است. حداکثر هل دادنی بوده و فریاد و تشری در برابر خواهش‌ها و التماس‌های آن دختر بی‌نوا، اما فیلمی که خود گشت ارشاد پخش کرد، ادعای نویسنده را دربارۀ حجم وحشت و هراسی که در دل دختران و زنان ایجاد می‌شود، ثابت می‌کند که این خود قطعا شکنجه‌ای طاقت‌فرساست. به ویژه اگر ویدئو را ببینید، متوجه می‌شوید که این دختر، لباس بدی بر تن نداشت و اصلا به قصد دلبری به خیابان نرفته بود؛ آن هم در شهری که فواحش در آن، آزادانه جولان می‌دهند و در این اپیدمی بی‌کاری، کسب و کار پر رونقی دارند.

 تشت گشت ارشاد، مدت‌هاست که بر زمین افتاده و حتی هواداران ارشاد دیگران هم از این شیوۀ ابلهانۀ ترساندن و نقش «لولوخورخوره» را بازی کردن، به فغان آمده‌اند، اما مرگ فجیع این دختر بی‌نوا، فریاد رسای زنان و دخترانی بود که در طول این سالیان طولانی در نطفه خفه شده بود. صدایی که بلافاصله با صدای در حلقوم ماندۀ مردمی همراه شد که از بی‌کیاستی‌ها و ستم‌های گوناگون، در حوزه‌های دیگر به جان آمده‌اند.

 گشت ارشاد، امروزه به نمادی برای همۀ سوءتدبیرها و بی‌کیاستی‌ها و بلاهت‌های ریز و درشتی تبدیل شده که در نظام ما فراگیر است و هیچ اراده‌ای واقعی برای مبارزه با آن، یا دست کم، کاستن از آن، حتی در چشم‌انداز دور دیده نمی‌شود.

 مهسا امینی از ستم گشت ارشاد سکته کرد. فلان مرد کاسب از هزینه‌های سنگین و درآمد ناچیز سکته می‌کند. دانش‌آموختگان دانشگاه از بی‌کاری و فقر سیاه سکته می‌کنند و دیگر و دیگر… و این زنجیر به هم پیوستۀ ستم، ملتی را به سکته می‌کشاند که برای مقابله و دفاع از خود در برابر مرگی تدریجی، جز فریاد چیزی در چنته ندارند و همین فریاد هم، به جای بیدار کردن مسئولان، صرفا انگ همکاری با دشمن را بر پیشانی مردمی می‌چسباند که اگر افتخار مبارزه‌ای با دشمنان این کشور هست، مختص آنان است، نه مسئولانِ غنوده در حاشیۀ امن بهشت‌هایی که برای خود ساخته‌اند.