اسلاید بار اصلینوشته‌های سیاسی مننوشته‌های من

کل مشکلات این مملکت زیر سر قرمز و آبی است| قبول ندارید؟ این مقاله را بخوانید:

حیدر سهیلی اصفهانی

 روزی در اتوبوس نشسته بودم و ناخواسته کل‌کل دو هوادار استقلال و پرسپولیس را شنیدم. اولی می‌گفت: “خون توو رگت قرمزه!”. دیگری از بیم این که مبادا لحظه‌ای دیر شود، در جا پاسخ می‌داد: “اولا خون نجسه، دوم، آسمون روی سرت آبیه..!” از آن کل‌کل سالیان دراز می‌گذرد، اما با خواندن نظرات مردم در شبکه‌های اجتماعی، با کمال حیرت می‌بینم، مردم عادت کرده‌اند حتما هوادار کسی باشند و او را سر تا پا بپرستند و دشمن دیگری و سر تا پا، او را تقبیح کنند. این فقط کل‌کل نیست، بلکه متدولوژی فکری است!

 لابد دیده‌اید!  

 عده‌ای خود را اصولگرا می‌دانند و اگر یکی از مسئولان منتسب به این جریان، شکر اضافی بخورد، او را عسل جامع و کامل می‌دانند. روزی شخصی که نمی‌دانم کیست، مرا عضو کانالی تلگرامی کرد که در اوج فاجعۀ سرنگونی هواپیمایی اوکراینی، از سردار حاجی‌زاده تجلیل  می‌کرد. ندانستم و نفهمیدم که انتساب ایشان به جریان اصولگرایی، چرا باید او را از اتهاماتش در زمینۀ پروندۀ این فاجعه مبرا کند؟ چه عشقی است، چه عشقی است که ما راست خدایا..!؟

 برخورد جریانِ اصلاح‌طلب را با پروندۀ سنگین روح‌الله زم را هم دیدیم. ببخشید نه برخورد بچه جغله‌های هوادار را… نه خیر! یلان و بزرگان جریان اصلاح‌طلب در رثای آن «بزرگمرد که در راه آزادی بیان می‌کوشید» ناله‌ها سردادند. پدرش که قاعدتا باید سر به زیر می‌انداخت و حتی در آینه، در چشمان خودش هم نگاه نمی‌کرد، آن قدر روح الله روح الله کرد «کو دهنش کف کرد!» حالا بماند که این بزرگ مرد میدان نبرد آزادی بیان، گاهی تا حد نوچه دوزاری سازمان‌های اطلاعاتی اسرائیل و آمریکا و فرانسه تنزل می‌کرد. احتمالا منظور این بزرگان، غیر از این گونه موارد است. مثلا در روزهای مرخصی..!

 سلطنت‌طلبان، امکان ندارد خدشه‌ای را به ذات مبارک اعلی حضرت برتابند. نه حضرتش و نه حتی آبدارچی همایونیش و نه آن هاپوی کوچولوی مثلا لیلای پهلوی را… این‌ها همگی ستارگان درخشان «راه مکه» بودند. چهل سال از سرنگونی «ذات اقدس ملوکانه» می‌گذرد و نه فقط فرزندش، بلکه همۀ هواداران اعلی‌حضرت، حتی در حد دو سطر انتقاد، حاضر نیستند اشتباهی را از ایشان، پشت پاکت سیگار هم ثبت کنند. روزی از رضای پهلوی پرسیدند: یعنی به نظر شما اشتباهی در ذات ایشان نبود؟ فرمودند: “بله اشتباه که داشتند.” بنده سراپا گوش شدم تا لحظه‌ای تاریخی را به ذهن خود بسپارم و هلا و زهی بگویم. ایشان بعد از چند بار پیچیدن به خود و لب با زبان تر کردن، سرانجام دهان گشودند که “تنها اشتباه ایشون این بود که پنجاه سال زودتر به دنیا اومدند و اصرار داشتند هر چه سریعتر، ملت را به دروازۀ تمدن بزرگ برسانند!”

 ای زرشک! پس این زندان اوین ننه مرده، دروازۀ تمدن بود و ما اینقذه دری وری نثارش می‌کردیم؟

 حالا نوبت من است «کو دهنم کف کنه!»

 خواهش می‌کنم! تمنا دارم! فقط… فقط اسم یک گروه را ببرید. ولو کوچک..! ولو بی‌اهمیت… که نشسته باشد و بی‌طرفانه که نه! در زاویۀ ده درجۀ مسیر قبلی خودش، به انتقاد از عملکرد قبلی‌اش و شخصیت‌هایی که این مسیر را ترسیم کرده بودند، پرداخته باشد؟ منظورم شخصیت‌ها و بریدگان و آن‌هایی که به تیپ هم زدند نیست، ها! منظور من، خود آن جریان سیاسی است.

 مثلا نام یک حزب‌اللهی را ببرید که بگوید حمایت مقام رهبری از احمدی‌نژاد اشتباه بود. نباید می‌کرد؟ غلط است! غلط است! غلط است! اگر پیدا کردید نامش را به من هم بگویید. شاید در موزه‌‌ای، رکورد گینسی، جایی ثبت شد این نام فرخنده! ایضا تاکید کنم: منظورم کسی است که همین حالا جانش برای حضرتش در می‌رود، نه آن کس که قبلا… مردم این مملکت، به عوض و بدل عشق‌های بین البهارین معروفند!

 هوادار شاهنشاه، از خود داستان که نه، داستان‌ها می‌سازد تا شخصیت مورد ارج خود را به سماوات برساند. می‌گویید نه؟ برو و در تلگرام و شبکه‌های اجتماعی بخوان و ببین! همۀ آن‌ها شاه را هنگام رانندگی در تجریش دیده‌اند که ترمز کرده و گذاشته رد شوند. رضا شاه، در دربند، روی پلی نیمه ویران می‌ایستد و دستور می‌دهد تا شهردار از مرکز شهر بیاید و با عصا او را بزند و بگوید تا پنج شنبه که تهرانی‌ها می‌خواهند بیایند جوج بزنند، این پل باید درست شده باشد!

  همه هم نچ نچ کنان لایک می‌افشانند که چه شاهی داشتیم! حالا بماند که فرخی یزدی در همان شعر معروفش «ای که پرسی تا به کی دربند دربندیم ما/ تا که آزادی بود در بند، در بندیم ما» تکلیف ما را با دربند آن زمان مشخص کرده است. بی‌سوادها که همان اول فهمیدند. به باسوادها توضیح دهم که در آن زمان، دربند تبعیدگاه بود، نه جوج‌گاه!

 توده‌ای‌ها و چپ‌هایی که برای همراهی با برف مسکو در ظل تابستان تهران کلاه و پالتو و چتر بر می‌داشتند که وضعشان تاریخی شده است.

 تو هواداری، برعکس هم نداریم!

 بله! برعکسش را نداریم. اگر در برابر اصولگرای شش آتشه از رهبری انتقاد کردی، پس قطعا سلطنت‌طلبی! اگر گفتی این ور دل رئیسی «اوفینا» تو قطعا، بی هیچ شک و تردیدی، اصلاح‌طلبی و اگر روزی از فلان عملکردِ فلان شخصکِ درجه دومی اصلاح‌طلب انتقادی کردی، باید پاسخ دهی که چرا مثلا همین رئیسی فلان اشتباه را کرد، چون تو اصولگرایی..!

 اگر با هم از همه انتقاد کردی، یعنی در حالا لاپوشانی هستی. قلبا با فلان جریانی، اما انتقاد خردی هم می‌کنی تا بی‌طرف به نظر برسی و قص علی هذا… تا برسی به انتهای روده‌درازی من!

  واقعا چرا؟

 بدون تعارف! متدولوژی فکری مردم ما، یعنی همان روشی که با آن فکر می‌کنند، یا آبی است یا قرمز..! همان طور که علی پروین برای پرسپولیسی‌ها «پروین پا طلایی هنوز امید مایی ایست» برای آبی‌ها، در حد همان علی دنبه می‌ماند. بیشتر نداریم! نمی‌شود! گذشته‌اش در تیم ملی هم هیچ… همان هم لطف مرحوم حجازی آبی بود و پروین از قِبَل آن می‌خورد. در سیاست هم ما دقیقا همین هستیم. مو نمی‌زند!

چند نفر داریم که فلان عملکرد روح الله خمینی را بپسندند و در عین حال، به ستایش از بهمان عمل محمد رضا پهلوی هم بپردازد؟ اگر هست خود را معرفی کند، جای خوبی در موزه برای او در نظر خواهیم گرفت!

 اگر مخالف خمینی هستی، خمینی سرتا پا غلط است و اگر مخالف پهلوی هستی، پهلوی سرتا پا نجاست! امکان ندارد غیر از این باشد، چون منِ نوعی با قلبم فکر می‌کنم و این دل عاشق پیشه، منشی جز این نمی‌شناسد!

 عده‌ای هم نویچنده، ببخشید نویسنده داریم که در کتب تاریخی می‌چرند و عین ایام نوروز که از در میان کاسۀ آجیل می‌چرخیم و پسته‌های خندان را دانه دانه با سرعتی افسانه‌ای جدا می‌کنیم و هر چی نخود کیشمیش بی‌مقدار است برای رقیب وا می‌گذاریم (البته محض حفظ بی‌طرفی پسته‌های دهان بسته را هم برای رقبا می‌گذاریم. دندان می‌شکند، لامصب!)، بله، عده‌ای نویسنده هستند که می‌چرخند و هر چه راست و دروغ در کتب تاریخی هست، به نفع معشوقشان دست چین و دقت می‌کنند مبادا پسته‌ای خندان برای رقیب بماند یا پسته یا بادام کرم خورده‌ای در کارنامۀ «ممدوح له» ثبت شود و هوادار را خوش نیاید.   

 این نویسندگان، آتش قلیان هواداران سینه چاک را تیز می‌کنند و آن‌ها هم یک چشم کوچک، یک چشم درشت، لق لق لق در آن می‌دمند و دودش را در چشم من و شمای نوعی می‌کنند. تا کور شود، هر آن که نتواند دید!

 پس تکلیف انتقاد چه می‌شود؟

 چی؟ انتقاد؟ اولا ما انتقاد نداریم و دشنام ناموسی شش ستاره داریم که به گوش مستمع ۱۸ سال به پایین نباید برسد. این قبیل دشنام‌ها هم عاید رقیبان آبی یا قرمزی است که در عرصه سیاسی این مملکت آن سوی گود نشسته‌اند. باید هر چه خیانت کرده و نکرده است، به آن‌ها نسبت داده شود و آقای خودمان، باید چنان بنماید که حضرت پروردگار هم از این که ایشان را به پیامبری برنگزیده است، انگشت خود را از فرط شرم بگزد و با دست، عرق از جبین پاک کند. این روال این مملکت گل و بلبل است.

 راه چیست؟

 واضح و مبرهن بگویم: تا وضع این است، امیدی به پیشرفت مملکت نداشته باشید. این سرزمین، شاهان و رئیسان و رهبران بی‌شمار داشته است. در هر دوره‌ای هم  مشکلات از جنس خاص آن زمان و مکان معین بوده‌اند. همان گونه که هیچ بیماری، طابق النعل بالنعل، عین بیماری دیگر نیست، هیچ دو مشکل سیاسی در این مرز و بوم حادث نشده که عینا عین هم باشند. واکنش‌های این رهبران سیاسی هم قطعا از جنس خیانت و پدرسوختگی و کاهلی نیست. اگر هم بوده، با تک و توکی بر می‌خوریم. زمان و مکان و امکانات و وضعیت سیاسی و اجتماعی، همگی گرد آمده تا تصمیمی گرفته شود که در میان بقیۀ تصمیمات بهترین تلقی می‌شود.

 این‌ها گنجینه‌ای از تاریخ این مرز و بوم است. تجربیات متعدد، به ما نسل جدید می‌فهماند که در هر دوره‌ای چه مشکلاتی بوده و چه برخوردی صورت گرفته است. کدام، چقدر و چرا غلط بوده و اکنون ما باید دقت کنیم که این اشتباه، دوباره تکرار نشود و اگر کار درستی صورت گرفته، همان را تقدیر کنیم و الگوی رفتار درست مشابه در آینده قرار دهیم.

 فقدان تحزب و سواد محدود سیاستمداران، قطعا اجازه نمی‌دهد که این الگوی رفتاری در میان مردم، به ویژه جوانان جا بیفتد. چون آموزشِ نگاه نسبی به تحولات سیاسی تاریخی و معاصر، برعهدۀ احزاب است که بنگاه‌های انتقاد سازنده محسوب می‌شوند. با این حال، ادامۀ «وضعیت آبی و قرمز» هم فقط می‌تواند آثار مخرب بیشتری بر زندگی سیاسی و اجتماعی مردم بگذارد.

 این را پیش از همه، سیاستمدارانی باید بفهمند که از این نگاه دگم و بچگانه فایده می‌‌برند.