اسلاید بار اصلینوشته‌های سیاسی مننوشته‌های من

در مسکو دنبال عقلانیت نگردید | حق با شماست، اصلا خبر خوبی نیست.

  حیدر سهیلی اصفهانی

  در دوران دبیرستان، همکلاسی داشتیم که هنگام گشت و گذار در شهر، اگر چشمش، به زن یا دخترک یا به قول خودش «دافی» می‌افتاد، دیگر حال خودش را نمی‌فهمید. چنان با عطش به آن «سوژه» نگاه می‌کرد که می‌توانست حتی برآمدگی‌های روی بدنش را با دقتی بر اساس شاخص «انگستروم» ثبت کند. شاید بگویید: “خب به تو چه ربطی داشت؟” دقیقا هیچی! مشکل وقتی بروز می‌کرد که دیگر اصلا نمی‌شنید ما همراهانش چه می‌گوییم. کل هست و نیستش در چشمانش جمع می‌شد و گوش‌هایش از کار می‌افتاد.

  مدت کمی نیست که عشق پول در دل رهبران «تحریم‌زدۀ» روسیه افتاده است. این رفتار به سالیان دراز گذشته باز می‌گردد. عسلی که در دستان رهبران کشورهای ریز و درشت غرب بود، این خرس دشت‌‌های سیبری را مست خودش کرده بود و اگر ذوق زدگی بچگانۀ آن ادوار نبود، کار عاقلانه‌ای که این روزها از آن‌ها سر می‌زند و با خشم و هزینۀ دیوانه‌وار غربی پاسخ داده می‌شود، در سالیان اولیۀ پس از سقوط اتحاد شوروی، فقط با یک اخم مسکو به نتیجۀ بایسته می‌رسید. 

  این فقط زنان و مردان کوچه و خیابان‌های روسیه نبودند که به عشق «امریکن دریم» روز و شب به درگاه آمریکا استغاثه می‌کردند، بلکه «آن چه در بالاستی» صورتی در زیر داشت و آن چهرۀ خود دولتمردان روسی بود که در راه جلب توجه غربی‌ها، ساعات متمادی پس از پایان بازی هم به امید گل مساوی در استادیوم خالی می‌دویدند.

  تا این که بلاخره، گوش‌هایشان به کار افتاد و چشمانشان را بر آن همه زرق و برق «فیک» غربی بستند و فهمیدند روسیه چیزی هم به نام منافع بلند مدت دارد که در راه منافع زودگذرش در مسلخ قربانی قرار گرفته است.

  امروزه، حرکت مسکو در مسیر صحیح، بار دیگر شکل و شمایل یک ابرقدرت مسلط و چیره را به آن «چیز زانو زده» بخشید و دوباره او را روی پای خود ایستاند. حالا دیگر از زیر صدای خشم آلود غربی‌ها، طنین لرزش وحشت از آینده‌ای نامعلوم هم به گوش عاقلان می‌رسد.

  بار دیگر، روسیه متحدانی وفادار یافته است که به استقامت و پایداریش امید بسته‌اند. تعدادی کاملا رسمی، تعدادی غیر رسمی، اما بسیار موثر و تعدادی فقط آرزوی این اتحاد را در دل می‌پرورانند؛ چون بین رشته‌های کلفتی که گردنشان را به زیر چکمۀ واکس زدۀ غرب پیوند زده و آرزویی دور و دراز که در چشمان نگران و سردرگمشان نقش بسته، فاصله بسیار است، اما این موجودات نگون‌بخت، هر چه نداشته باشند، پول دارند.

  آیا می‌توان به این رفیق دبیرستانی فهماند که با این چشمان خیرۀ مست و مسخ شده که به دنبۀ چرب این قبیل ثروتمندان منکوب بسته است، اقلا ادب را در برابر دوستان و همراهانش رعایت کند و هر برنامه‌ای دارد، پرده‌ای بر آن بکشد و در خفا انجام دهد؟ نه این که برای نیل وصال به «این یار همگانی» از منافع دوستانی مایه بگذارد که در سخت‌ترین روزها شانه به شانه‌اش ایستادند و کمکش کردند و هنوز هم در این مسیر مشترک هزینه می‌دهند. حتی در نظر داشته باشد که شاید این «داف» خوش قد و بالا که در راه خوش خدمتی به اربابانش حتی از منافع اساسی و تاریخی خودش هم گذشته، با تخریب روابط دوستان قدیمی، در حال ارتکاب خوش خدمتی تازه‌ای است.

ای کاش کسی باشد که به این رفیق ما بفهماند، هرچند منافع مهم است، اما چه بسا بی‌حیثیتی‌هایی که لگد به منافعی ارزشمند بزند. هرچند موضوع روابط بین‌الملل، منافع ملی است، اما این مقوله، برادر دو قلویی دارد به نام «حیثیت یا پرستیز ملی» که نمی‌توان هیچ کدام را در راه دیگری قربانی کرد، چون نیل به پرستیژ بین‌المللی، یکی از اصول حاکم بر منافع ملی است.