اسلاید بار اصلینوشته‌های سیاسی من

انصاف دهید: کدام میهن‌پرست‌تریم؟

حیدر سهیلی اصفهانی

 ما خانواده‌ای انقلابی نبودیم. پدرم به شاه علاقۀ خاصی داشت و از روحانیون هم خوشش نمی‌آمد. هر دو به یک سبب؛ چون تمام جوانی خود را در نجف اشرف گذرانیده بود و دایی‌اش هم روحانی سخت‌گیری بود. لذا از سویی در آن شهر عرب زبان، ایرانی بودن نه تنها فخر نبود، بلکه پس از روی کار آمدن عبدالکریم قاسم و رفتن سلطنت، قوم‌پرستان، ایرانیان را آزار می‌دادند تا این که به اوج رسید و اخراج و شکنجه و کشتار جایش را گرفت. لذا شاه برای ما نماد ایران به شمار می‌رفت.

پدرم می‌گفت: شاه خودش می‌خورد، اما از لب و لوچه‌اش اضافاتی می‌ریزد که نصیب ملت می‌شود. اما این‌ها، زیر دستشان را هم می‌گیرند که روی زمین چیزی نریزد.

درست یا غلط، چنین عقیده‌ای داشت.

ما نه تظاهرات رفتیم و نه مخالفتی کردیم. پدرم می‌گفت: مواظب باشید که مملکت ضعیف نشود. اگر ضعیف بشود، همه به ما چنگ و دندان نشان خواهند داد.

ما از نظام شاه، هیچ استفاده‌ای هم نکردیم. فقیرترین مردم در آن محله ما بودیم. راستش، رفاهی که بعضی‌ها می‌گویند، من یادم نمی‌آید. شاید بود، اما قطعا برای ما نبود. نصیب ما، فقر سیاه بود.

اما دم دم‌های انقلاب، همان برادری که چند سال بعد در سال ۶۲، به جبهه رفت و در دفاع از ایران شهید شد، در تظاهرات معکوس اصفهان شرکت کرد: تظاهرات معروف به «جاوید شاه»!

من که سوم دبستان بودم، قبل از همۀ آن‌ها انقلابی شدم. تهران رفته بودم و جوگیر بهشت زهرا و شهیدانی که دفن می‌کردند، شدم وعکس مرحوم خمینی را هم از همان جا گیر آوردم، اما ترسیدم به خانه بیاورم. جایی پنهان کردم.

 پس از انقلاب، خب جو انقلاب به خانۀ ما هم آمد، اما ما پس از آغاز جنگ، انقلابی شدیم. زمانی که برادرم مجدانه در جنگ شرکت کرد و نهایتا در آن عملیات شوم، در تلۀ نقشه‌های آماتوری محسن رضایی گرفتار شد و به همراهِ هزاران نفر به شهادت رسید. جسدش هم تا ۱۱ سال همان جا ماند و هنوز هم بخش اعظم جسد او، با خاک بیابان‌های فکه در هم آمیخته است.

 خیلی‌ها را می‌دیدم از آن‌هایی که در دوران انقلاب، حنجره می‌دریدند و بعد از جنگ، در عالم بچگی حیرت می‌کردم که چرا جبهه نمی‌روند. هیچ وقت هم نرفتند. حالا هم گردن کلفت شده‌اند و زن و بچه دارند… و از این که دیگران انقلاب کردند و برای آن‌ها مشکل درست کردند، می‌نالند و لاف می‌زنند، اما برادر من، با همان تربیت خانوادگی که ایران زمین مهم‌تر از هر چیز دیگری است، به جبهه رفت و مفقودالاثر شد.

 با این حال، من، به آرمان حرکت مردمی سال ۱۳۵۷ همچنان ایمان دارم و اتفاقات بعدی را همه ناشی از فرهنگ غلط خودمان می‌دانم که ما را گاه و بی‌گاه به بی‌راهه می‌برد و هنوز می‌بینم که در روندی تدریجی، فرهنگ ما اصلاح می‌شود. ما نیازمند آن روند تکاملی فرهنگی بودیم.

اما هیچ گاه، بی‌انصافی عده‌ای را نمی‌بخشم که خودشان به خیابان ریختند و حالا امثال ما را محکوم می‌کنند.

 ما در آن زمان، اگر شاه‌ دوست بودیم، در راه ایران بود (عاشق چشم و ابروی شاه نبودیم) و حالا اگر امید به اصلاح بسته‌ایم و اصرار داریم همه چیز تدریجی اصلاح شود، برای حفظ إیران زمین است. با افزایش سطح شعور جامعه… نه قیام جهل در برابر ظلم! عاشق چشم و ابروی جمهوری اسلامی هم نیستیم!

مهم ایران است، بقیه کف روی آب!

مهم ثبات، قدرت وتمامیت ایران زمین است. هرگونه کرنش در برابر خارجی، با سد امثال ما رو به رو خواهد شد.

این است مذهب من!