رقص والس باکو در برابر دیدگان مشتاق آنکارا
حیدر سهیلی اصفهانی
زمانی از استالین دربارۀ تماسهای دوستانه میان رومانی و غرب پرسیدند و او با خونسردی پاسخ داد: “این رقص والس زنی شوهردار با مردی غریبه است. اما در نهایت، این زن میان بازوان شوهرش باز میگردد.”
کسانی که به تاریخ علاقۀ خاصی دارند، ناخودآگاه، یاد نوشتههای شاردن هنگام عبور از قفقاز میافتند. او مالک قفقاز را ایران میدانست، اما تاکید میکرد عثمانی برای رسیدن به قفقاز به آب و آتش میزند و به همین جهت است که سلطان صفوی تا آن زمان، چند بار به گرجستان لشکر کشیده بود تا جلوی دست اندازیهای عثمانی را بگیرد. این دست اندازی فردای پس از امضای معاهدۀ ترکمان چای به حداقل خود رسید، چون روسیه وارث سهم الإرث هر دو کشور در قفقاز شد.
با این حال، هر گاه، فرصت اقتضا میکرد، سر و کلۀ ترکیه در قفقاز پیدا میشد. آنکار همیشه بسیار هزینه میکرد و میکند، اما دست آوردهایش بسیار کمتر از هزینههایش بوده، هست و شاید خواهد بود!
حمله به قرهباغ و دستآوردهایش
“راستی چی شد، چه طوری شد” که ناگهان، اردوغان به فکر چنین فتح الفتوحی افتاد، هیچ کس پاسخ درستی ندارد. بعضیها هم شانه بالا میاندازند و زیر لب میگویند: “اردوغان است دیگر!” به نظر من، همین کافی است. چون همیشه بلاهتها از همین جا شروع میشود. یعنی از مغز خام سیاستمداری بیتجربه!
قطعا حالا همه متفق القولند که حمله به قرهباغ، کار اردوغان بود. برای فهمیدنش کافی است به نگاههای معصومانۀ علییف بنگرید تا متوجه شوید که طفلک هنوز تفسیر مشخصی برای رویدادهای پیرامون ندارد. این روزها، حالت فاتحی را دارد که فتحی را به نامش زدهاند و او فقط سعی میکند از این وضعیت لذت ببرد.
به هر حال، قرهباغ، میان باکو و مسکو تقسیم شد و حالا دو هزار نیروی روس درست وسط قرهباغ مستقر شدهاند. یعنی حالا اضافه بر ارمنستان، در جمهوری آذربایجان هم حضور دارند. بیتعارف، شوهری که به ماموریت رفته بود، حالا به خانه بازگشته است و ترکیه را به سان دوستی عزیز که ناخواستۀ دستآورد بزرگی را دو دستی به مسکو تقدیم کرده، پذیرفته است. گو آن که “میهمان گرچه عزیز است، ولی همچو نفس، خپه میسازد اگر آید و بیرون نرود!”
ترکیه و ارمنستان
آدمهای سطحینگر، اصلا ایروان را جدی نمیگیرند. برای آنها، ارمنستان باریکهای است که میان دو ران جمهوری آذربایجان گیر کرده و فردا روزی مجبور است کاسۀ گدایی خود را بر سر بزرگراهی بگذارد که قرار است دو تکۀ جمهوری آذربایجان را به هم وصل کند.
آنها هر قدر دلشان میخواهد میتوانند سطحینگر باشند، هیچ کس اعتراضی ندارد، اما برای کسانی که میخواهند بدانند، باید گفت: ارمنستان در اصل بخش کوچکی از جامعۀ بزرگ و بسیار پرنفوذ ارمنی در سطح جهان است. جامعهای که حتی در میان نسوج جامعۀ ترکیه نیز ریشههای بلندی دارد. آن قدر نفوذ دارد که پمپئو را در استانبول به حضور بپذیرد و وزیر آمریکایی، همتای ترک خود را در خاک خودش به حضور نپذیرد. پمپئو را لابد میشناسید؟ از مغز این طفلک، ابتکار عمل نخواهید. عادت کرده به او امر کنند و او بگوید: «چشم!»
در بیان قدرت این جامعه همین بس که لایحۀ کشتار ارامنه را به دست عثمانی به مجمع ملی فرانسه برد و به تصویب رساند و حالا کشتار ارامنه نیز در کنار هالوکاست، یکی از موارد نسل کشی بشر اعلام شده است. در آن زمان، ترکیه هر چه کرد، به در بسته زد.
اگر بدانیم که لابی ارمنی- گرجی آمریکا، قدرتی حتی بیشتر از لابی اسرائیل دارد، خیلی خوب خواهیم فهمید که چرا ترامپ در مهمترین روزهای زندگیش، با از دست دادن حمایت لابی ارمنی- گرجی، عملا گلولهای به مغز حیات سیاسیش شلیک کرد و حالا چرا پمپئو به استانبول میرود تا دست خلیفۀ کلیسای ارتدوکس استانبول را ببوسد. آن هم بیاعتنا به کرونا!
پس به این ترتیب، وضعیت نه جنگ نه صلح میان ارامنه و ترکیه که با پایمردی آمریکا به دست آمده بود، به پایان رسید و حالا، ترکیه باید به دقت حساب و کتاب کند که در ازای آغاز جنگی در عرصۀ بینالمللی در این سطح و حجم، دقیقا چه دستآوردی داشته است؟
ایران و بحران قرهباغ
ایرانی عادت کرده است که همیشه خود را بدبخت ترین آدم روی زمین ببیند. بارها هم میهنانی دیدهایم که میتوانند با گوشۀ قلمی روی چک بانکی خودشان، دار و ندارمان را بخرند، اما همانها هم از نداری و بدبختی و این که بدبختترین مردم روی زمین هستند، داد و فغانشان به آسمان است.
لذا بدیهی است و نباید جا خورد که مطالبی بخوانیم و سخنانی بشنویم که اصولا بحران قرهباغ ضد ایران به راه افتاده و دیری نخواهد پایید که ایران تا خرخره میان آتش و خون غلت خواهد زد. کافی است جدی نگیریم تا گوشمان هم از این سازهای ناساز آزرده نشود.
برای اذهان منطقی، یک جمله بس است: ارمنستان، در منطقه، اکنون جز ایران، کسی را ندارد. دو باریکۀ کوچک در مرزهای ایران و گرجستان، تنها نقاط تنفس ارامنه با جهان است و دو ضلع بزرگ دیگر، سرتا سر در کنار جمهوری آذربایجان… اکنون ایران کریدوری در اختیار دارد که میتواند از آن راه، به دریای سیاه راه یابد و ارامنه هم برای کسب درآمد، نیاز مبرمی به آن کریدور دارند و همچنین محتاج آن هستند که روابط تنگاتنگی را با ایران حفظ و گسترش دهند.
اکنون گرجیهایی که تا مدتی قبل وسط کتابچههای تاریخیشان در پی اختلافاتشان با ایران پشتک وارو میزدند، هزینۀ این حرکتهای موزون را خوب درک میکنند. نه یک ایرانی پیدا میشود که در کنار سرمایهگذاریش در تفلیس، حوصلۀ خواندن تاریخ دویست سال گذشته را داشته باشد و نه، گرجیها آن قدر اندوخته دارند که خرج این شعارهای تاریخی کنند. امروز و فردا، باید تکلیفشان را با گرههای کور تاریخیشان یکسره کنند و برای مردگان دو طرف، فاتحه بخوانند و آنها را باد فراموشی بسپارند.
ظاهرا قرار است که جادهای از وسط ارمنستان کشیده شود و مثلا رابطی شود میان دو تکۀ جمهوری آذربایجان و عدهای هم از هم میهنانمان بر سر و سینه میکوبند که درآمدهای تجاریمان هم از دست رفت. به نظر من، این تعداد از دوستان، اگر به روان شناس مراجعه کنند و همین استدلالها را با او در میان بگذارند، او میتواند دلایل خوبی دربارۀ افسردگی مزمنشان به آنها یادآور شود. شاید فلوکستین بیست کمی افاقه کند!
نتیجهگیری
ایران بازندۀ جنگ قرهباغ نیست. چیزی ضد ایران تغییر نکرده است. نه ایران، پایگاه سوق الجیشی در قرهباغ ارمنی داشت و نه در کنار ارمنستان، در جبهه میجنگید. همین که برای پان تورکان چارهای جز دروغ گویی مکرر نمانده، نشانی از بیطرفی کامل ایران، در حد کنار کشیدن کامل با خود دارد که این پختگی را باید به فال نیک گرفت و کوشید تا این پختگی را به نهادهای پرشور نظام برد.
ترکیه، برای چیزی آن همه هزینه داد که از قبل داشت. امید دارد که از آن بیشتر دریافت کند، اما نمیفهمد که از زن مردم نمیتوان چیزی بیشتر دریافت کرد. ته کار، لبخند شیرین است که میزان آن هم به ظرفیت شوهر ربط دارد. اردوغان باید بفهمد که قرهباغ اکنون بین زن و شوهر تقسیم شده و او در نهایت، میهمان عزیزی است که امروز و فردا باید برود. ببخشید! مادر علیاف، کمونیست تبار است، نه مادر اردوغان!
ترکیه زیادی وارد جمهوری آذربایجان شده است و این یعنی آغاز یک ماه عسل دیگر، یا حداکثر، تعطیلاتی با دوستان که روزی باید پایان بپذیرد. ای بسا، آخر تعطیلات با دلخوری هم همراه شود. البته آنکارا باید دقت کند که دلخوری پیش نیاید. چون اهل باکو هم شرقی هستند. عین خودمان، به تِرّی میآییم و به پِرّی میرویم. عین نقش ایران در عراق، روزی «بالروح بالدم…» و حالا «ایران بره بره!»
برای روسیه، این هم بازی دیگری است. مثل پدری که حالا دیگر پیر شده است. روزگاری با شنیدن سر و صدای بچهها، دست به کمربند میشد، اما این روزها، خیلی مهربان شده… با بچهها گرگم به هوا بازی میکند، اما درنهایت، بچهها باید بروند بخوابند… درست مثل قدیما!