یه سال خوب
نشسته بودم لب حوض، ماهیها رو نگا کنم، با موج ریز روی آب، صفا کنم… صفا کنم! شاخۀ بید سر حوض، عجب میرقصید توی باد انگاری که یه عمریه منتظره…
در میان جریان
نشستهام در میان رود در میان حقیقتی برآمده از سکون جریان را حس میکنم سایشی به سرعت حرکت بارشی به زلالی آرزو چشماندازی به دوردستی امید صخرهام! صخرهای دور از…
حدسی ز بارش باران
حیدر سهیلی اصفهانی (صخره) نشستهام چو صخره در راه مینگرم حقیقتی بسته بر صلیب در این روزگار غریب امان ز چکاچک شمشیر شما ای رهگذران که نه از صلیب میگذرید…
از کنار گور!
پرچم به دست داری و میروی چو مور از بیم آن که تو را آواره کرده است آیا درون روزنی یا از کنار گور لولۀ تفنگی ترا نشانه رفته است؟…