و اما… آزادی!
هر کسی چیزی را مقدس می داند. کسانی ممکن است «دست بر سینه پیش امیری» بودن را روالی عاقلانه و حتی مقدس جلوه دهند. کسانی را میشناسم که در خانه…
برای اروندکنار… نه برای قدس..!
حیدر سهیلی اصفهانی | چهار سال پیش امسال، توانستم اروندکنار را ببینم. در اسکلهای که سالها ایستاد و زیر باران موشکها و گلولههای توپ و صدها حمله و ضد حمله،…
داستان طنز | امان از دل زینب!
حیدر سهیلی اصفهانی من از جادۀ هراز ، کمتر به شمال میرفتم. چون مقصد من معمولا انزلی بود و برای من بهتر بود که اغلب از جادۀ قزوین- رشت که…
کلاغ
حیدر سهیلی اصفهانی(صخره) چه بسیار دیدم کلاغی پلشت نشسته به پشت عقابی به دشت تو گویی که خود میپرد، نی عقاب امان از بزرگی که آید به خواب گهی اوج…
شوخی الهی
سپید- حیدر سهیلی اصفهانی (صخره) با هم بخندید! شوخی کنید! شادی تنها سهم ما از این روزگار ملون است دیده اید در بهار شوخی الهی را رگبارهای ناگهانی بر سر…
شطرنج زندگی
بر پایۀ شعر نو- حیدر سهیلی اصفهانی (صخره) کیست این شبیه من این غمدیده پیرمرد؟ در گوشهای نشسته از این باغ بی بهار هرچند خفته به ظاهر و لیک چنبر…