• ۲۶ آذر ۱۴۰۴

سهیل رسانه: نگاهی نو، به جهانی کهنه

حیدر سهیلی اصفهانی

ما بچه بودیم و وقتی مهمانی می‌رفتیم و مهربانی‌های میزبان را می‌دیدیم، دور برمی‌داشتیم. مادر عادت داشت در برابر شیطنت‌ها و لوس‌بازی‌های ما، اول چشم غره می‌رفت. اما بالا رفتن درصد «بی‌شعوری» سبب می‌شد ما با وجود دانستن معنی این چشم غره، به حمایت‌های معنوی میزبان و تشویق‌های توخالیش تکیه کنیم و نفهمیم که این «دَم سرد چه بازدَم گرمی خواهد داشت. تا این که بلاخره مادر به زبان می‌آمد و می‌گفت: شب که می‌آی خونه!” 

 بله! گاهی سیاست به همین سادگی است؛ “شب که می‌آی خونه!”

 می‌گویند روزی به استالین گفتند: “رومانی روابط نزدیکی با کشورهای غربی برقرار کرده است.” او خیلی ساده پاسخ داد: “این رقص والس زنی شوهردار است که در نهایت شب باید در آغوش شوهرش بخوابد.”

 ای کاش سخنان ساده را همه می‌فهمیدند. اما مثل ما که در کودکی در نهایت باید تن به دمپایی مادر می‌سپردیم تا زبان آدمیزاد حالیمان شود، در سیاست هم همین است. گاهی باید نتیجۀ رفتار متهورانه را دید تا فهمید که جفتک به طاق طویله کوبیدن چه هزینه‌ای دارد.

 تازه می‌فهمم که این همه رجزخوانی الهام ضد ایران و لگدپرانیش جلوی چشم روسیه، چه معنی داشت. از آن ژست مفتخرانه که الهام علییف، شانه به شانۀ پرزیدنت ایالات متحده به خودش گرفته بود، باید به پدرش حیدر علییف تبریک بگوییم که این دسته شاخ شمشاد را با این همه «خلاء استراتژیک» چگونه رها کرده است تا خودش رشد کند.

 ما هم یکیش را داریم؛ اعلی حضرت همایونی شاهنشاه آریامهر رضا شاه «پلاس»!

 البته باید به مقام‌های کشورمان هم تبریک بگوییم که به میمنت و خوشی، خواب خوششان تعبیر شد که بدون هیچ طرحی، مشکلاتشان را رها می‌کنند تا «خودشان بر شاخه بخشکند و بیفتند». اگر بلد بودیم که طرح بدهیم و دیگران را هم در طرح‌هایمان مشارکت دهیم و در سناریوهای آخرالزمانیمان، نقش «شیطان مجسم» را به طرف مقابل ندهیم، کارمان به این جا نمی‌رسید که این کاباره‌دار پیر مو زرد بیاید و زیر دممان آتش بازی کند؛ اما شلوغ هم نکنید؛ اتفاق مهیبی نیافتاده است.

  جنگ ۱۲ روزه

 از دوران جنگ یادم مانده که کلمۀ روسی دوشکا، یعنی معشوقۀ کوچولو. البته از هوش مصنوعی پرسیدم و در نهایت به نتیجه رسیدیم که معادل خوبش اینه: “دلبرکم!” احتمالا سازندۀ اسم این تیربار مرگبار، مثل من، حس طنازانه‌ای به دنیای پیرامونش داشت، وگرنه اسم کت و کلفت‌تری برای آن انتخاب می‌کرد.

من در حد هواداری که روی سکوی تماشاچیان نشسته، برای جلوگیری از وقوع چنین اتفاقی؛ یعنی اسرائیل ناگهان خل شود و به ایران حمله کند، تلاش‌های زیادی کردم، اما در نهایت، در این بازی ابلهانه، نه بازیکنی که به طرف اوت می‌رفت، عقلش رسید پاس بدهد و نه بازیکنی که منتظر این پاس گل بود، به آن دست یافت، چون صدای من در میان عربدۀ سخنرانان تک خوان گم شد.

  اما دوست دارم اسم این جنگ را دوشکا بگذارم؛ دلبرکم!

  چرا؟ چون آکنده از تناقضاتم؟

  خب راستش را بگویم، در دنیایی که مقام‌های دولتی در همه جا زیگزاگ حرکت می‌کنند، تو باید برای هر موقعیت جدیدی، افکار جدیدی داشته باشی و به آرزوهای قبلی خودت هم فکر نکنی، چون بلافاصله آه می‌کشی. یاد گرفته‌ام که بی‌خیالِ حتی یک ساعت قبل بشوم: “خب نشد، چه کارش کنم؟”

 من تحلیلگرم و بعد از بیش از بیست، سی سال تحلیلگری رسمی، دیگران غلط می‌کنند که این ادعای مرا سرسری بگیرند، اما مدتی است با این لحن می‌نویسم. به خدا نمی‌توانم “سیاسیون را جدی بگیرم، چه کنم؟”

 یکی به من بگوید که اردوغان چرا به سوریه حمله کرد؟ به یک مزیت این کارش اشاره کنید تا صمیمانه عذرخواهی کنم. این همه خربازی نتانیاهو برای چیست؟ البته اگر خودمان زحمت نکشیم و یک ادیسۀ چهل من کاغذ ناب را سیاه نکنیم تا برایش استراتژی چندین ساله تصور کنیم. یا مثلا حرکت ترامپ را برای حمله به تاسیسات هسته‌ای ایران، یکی به من توضیح دهد، اگر نبود اصرار لابی اسرائیل در واشنگتن که آن‌ هم به خاطر لابه‌های متصل نتانیاهو بود که مثل بچه‌ای خردسال بر سر و رویش کوبید تا به خواسته‌اش رسید.

  عملیات هفت اکتبر برای چه بود؟ سید حسن نصرالله با چه هدفی آن قدر از آن عملیات شوت بچگانه حمایت کرد تا خودش و حزبش را به فنا داد؟ یا مثلا ما چرا مثل درازگوشان دنبالش راه افتادیم؟

  یکی پاسخِ پرسش‌های مرا دربارۀ این همه خریت‌های مزدوج، در دو سوی جبهه بدهد تا من هم بسیار سر و سنگین بنشینم و دربارۀ سیاست‌ها و راهبردها و تاکتیک‌ها، خیلی جدی بنویسم.

  حالا چرا دلبرکم؟

  آن هم در توصیفِ جنگی ۱۲ روزه که از جمله سنگین‌ترین جنگ‌های هوایی و موشکی قرن بیست و یکم بود؟ خیلی ساده، نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده که همه چیز مرتب شده است. قبلا همه چیز در هم بر هم بود و آدم باید صد تا شاخص ریز و درشت می‌آورد تا بفهماند چه کسی، کجاست؟ یا این که شاید صف آرایی به جایی رسیده است که هر کسی، خواهی نخواهی، باید جایش را انتخاب کند؛ یا این ور باشد، یا آن ور..!

  خیلی هم زمخت این اتفاق افتاده است، به طوری که پاسخ هر پرسشی را دربارۀ این که کدام سیاستمدار کجای این طیف و صف بندی قرار می‌گیرد، بچۀ خردسال هم می‌تواند بدهد. همۀ تحلیل‌ها جان گرفته‌اند و حرکت می‌کنند. تو اصلا نیاز نداری برای اثبات آن به در و دیوار بزنی.

  دلبرکم، جنگ ۱۲ روزه، این خدمت بزرگ را انجام داد تا اقلا در ایران، آن‌هایی که هنوز در «شِعب أبی طالب» سنگ به شکم می‌بندند و آن‌هایی که هنوز آرزوی بوئینگ‌های ۷۸۷ مدرن را به دل دارند و تصور می‌کنند اگر کمی دیگر لبخند بزنند آمریکا اف ۳۵ پیشرفتۀ خودش را بزک می‌کند و به ایران می‌دهد، هر دو بیدار شوند و بیرون از آن ذهن خیالباف، هیولای واقعیت را پیش چشمشان ببینند که برای دیدنش، حتی نیازی به عینک ته استکانی نیست؛ با منطق سادۀ «دو دو تا، چهار تا» مخصوص اذهان زمختِ کلیشه‌ پسند.

  شب که می‌آی خونه؟

  شما را به خدا به جمهوری آذربایجان نگاه کنید: سراسر جنوبش را ایران فراگرفته است و سراسر شمالش را روسیه و هر دو کشور خیلی خوب می‌دانند که این آقا یعنی الهام علییف دشمن خونی آن‌هاست. غربِ این کشور، یعنی سراسرش را ارمنستان فراگرفته است که این روزها، لبخندهای زورکی نخست وزیرش، احتمالا بزودی چهره‌اش را محتاج عمل پلاستیک خواهد کرد.

  دیدن آدمی که از یک سو لبخند می‌زند و از سوی دیگر دود می‌کند، سوژۀ خوبی برای فیلم‌های کمدی است. اما همه می‌دانند اگر ارمنستان بتواند، خاندان علییف را به دریای کاسپین خواهد ریخت، تا خوراک ماهیان شوند.

  از  دریای کاسپین یا خزر سخنی نمی‌گویم که همۀ کشورهای پیرامونش که متحد روسیه‌اند، عین گرگ دور تا دور جمهوری آذربایجان نشسته‌اند و با نفرت به باکو نگاه می‌کنند.

  یکی به من بگوید: رئیس‌جمهوری که فقط تا سه سال دیگر در راس ایالات متحده خواهد بود و بعد از سه سال، باید فکر تضمینی برای ادامۀ حیاتش باشد، چگونه می‌خواهد قرارداد ۹۹ ساله‌اش را با باکو و ایروان اجرایی کند؟

دنیای عجیبی است..!

  سیاستمداران، دنیا را با دستشویی عمومی اشتباه گرفته‌اند و کار ما تحلیلگران، این شده است که برای اجابت مزاجشان، استراتژی تصور کنیم و بتراشیم.