• ۲۶ آذر ۱۴۰۴

سهیل رسانه: نگاهی نو، به جهانی کهنه

خوب نگاه کنید: ایالات متحده در حال تبدیل به نظامی اقتدارگراست.

با وجود گستاخی و وقاحت رفتار دیکتاتور مأبانۀ ترامپ، ما به شکل متناقضی، آن را نادیده می‌گیریم. اما اکنون وقت آن رسیده است که آن را همان طور بنامیم که هست.

جاناتان فریدلند- روزنامۀ گاردین

 اگر این اتفاقات در جای دیگری رخ می‌داد – مثلاً در آمریکای لاتین – چگونه گزارش می‌شد؟ رئیس‌جمهور که کنترل پایتخت را به دست گرفته، حالا آماده است تا نیروهایی را به چند شهر تحت کنترل شورشیان بفرستد و ادعا می‌کند که برای بازگرداندن نظم به آنجا دعوت شده است. این اقدام پس از یورش به خانه‌های مخالفان برجسته انجام می‌شود، در حالی که مردان مسلح وفادار به رئیس‌جمهور، که بسیاری از آن‌ها نقاب به چهره دارند، همچنان به ربودن افراد از خیابان‌ها ادامه می‌دهند… اما این اتفاق در ایالات متحده آمریکا رخ می‌دهد و به همین دلیل ما آن را به این شکل توصیف نمی‌کنیم. این تنها دلیل نیست. دلیل دیگر این است که حرکت دونالد ترامپ به سوی اقتدارگرایی چنان پیوسته و هر روز یک یا دو گام به پیش می‌رود که به راحتی می‌توان نسبت به آن بی‌تفاوت شد: نمی‌توان همیشه در حالت شوک باقی ماند. علاوه بر این، افراد معقول و محتاط از اوضاع اغراق‌آمیز یا متشنج می‌ترسند: حس غریزی آن‌ها به آن سمت و سوست که به جای فریاد زدن با تمام توان، موضوع را سرسری می‌گیرند.

نادیده گرفتن دیکتاتوری

  موضوع دیگری هم وجود دارد. رفتار دیکتاتورمآبانۀ ترامپ چنان گستاخانه و آشکار است که به‌صورت متناقضی، ما آن را نادیده می‌گیریم. مثل این است که نیمه‌شب با صدای دزدی بیدار شویم که پیراهن راه ‌راه پوشیده و کیسه‌ای با برچسب «غنیمت» بر دوش دارد. فرض می‌کنیم شاهد شوخی یا نمایشی هستیم، نه خطری واقعی. وضع ترامپ هم همین‌طور است. نمی‌توانیم آن چه را که می‌بینیم، کاملاً باور کنیم.

 اما آن چه واقعا می‌بینیم این است: ترامپ گارد ملی را در خیابان‌های واشنگتن دی‌سی مستقر کرده، به‌طوری که اکنون دو هزار نیروی سنگین اسلحه در پایتخت گشت‌زنی می‌کنند. بهانۀ او برای این اقدام، مبارزه با جرم و جنایت است، اما جرم و جنایت خشونت‌آمیز در واشنگتن دی‌سی در زمان این تصمیم در پایین‌ترین سطح در طول سی سال اخیر بود. رئیس‌جمهور هشدار داده است که شیکاگو، مقصد بعدی خواهد بود، شاید بالتیمور هم بعدی. در ماه ژوئن، او گارد ملی و تفنگداران دریایی را به لس‌آنجلس فرستاد تا اعتراضات ضد سیاست‌های مهاجرتی‌اش را سرکوب کند؛ اعتراضاتی که دولتش، آن‌ را «شورش» می‌نامید. معترضان از مردان نقاب‌دار سازمان مهاجرت ICE  شکایت داشتند که به لطف ترامپ، اکنون بودجه‌ای هم‌تراز با بزرگ‌ترین ارتش‌های جهان دارد و افراد را از گوشه‌های خیابان یا از داخل خودروهایشان می‌رباید.

 این شهرها همگی تحت ادارۀ وابستگان به حزب دموکرات‌ها هستند و به‌طور اتفاقی، جمعیت سیاه‌پوست زیادی دارند. یعنی مراکز بالقوۀ مخالفت با حکومت ترامپ هستند و او می‌خواهد آن‌ها را تحت کنترل خود درآورد. تأکید قانون اساسی بر این‌که ایالت‌ها باید اختیارات خاص خود را داشته باشند و دامنۀ دولت فدرال در آن جا محدود باشد – اصلی که تا همین اواخر برای جمهوری‌خواهان مقدس بود – حالا به کناری نهاده شده است.

فشار بر مخالفان

 هدف، کنترل نهایی و تمرکز قدرت در دستان رئیس‌جمهوری و حذف یا خنثی‌سازی هر نهاد یا شخصی است که ممکن است مانع او شود. این منطق، هر اقدام کوچک و بزرگ ترامپ را توضیح می‌دهد، از جمله ستیزش او با رسانه‌ها، دادگاه‌ها، دانشگاه‌ها و کارکنان دولت فدرال. این منطق توضیح می‌دهد چرا هفته گذشته، مأموران اف‌بی‌آی ساعت هفت صبح، به خانه و دفتر جان بولتون، مشاور امنیت ملی پیشین ترامپ که اکنون یکی از منتقدان سرسخت اوست، یورش بردند و چرا رئیس‌جمهوری به‌طور تلویحی تهدید کرد که کریس کریستی، فرماندار سابق نیوجرسی، در تیررس اوست.

 به همین سبب است که او با نقض تمامی عرف‌ها و احتمالاً قوانین ایالات متحده، تلاش کرد لیزا کوک را از هیئت مدیرۀ فدرال رزرو به اتهامات اثبات‌نشدۀ کلاهبرداری در حوزۀ وام مسکن برکنار کند. این اتهامات بر اساس اطلاعاتی اقامه شد که فردی وفادار به ترامپ، در کسوتِ مدیر مسکن فدرال ارائه داده است؛ کسی که به گزارش نیویورک تایمز، بارها «از اختیارات جایگاه خود برای تحقیق یا حمله به شناخته‌شده‌ترین دشمنان سیاسی ترامپ» استفاده کرده است. الگوی کار روشن است: ترامپ از نهادهای دولتی برای آزار مخالفانش استفاده می‌کند، به شکلی که بدترین اقدامات ریچارد نیکسون را به یاد می‌آورد – با این تفاوت که نیکسون در سایه عمل می‌کرد، اما سوءاستفاده‌های ترامپ در روز روشن است.

 همه‌ کارهایش در راستای کسب قدرت بیشتر است. مثلا اخراج کوک را در نظر بگیرید. ترامپ، با کاهش محبوبیت در نظرسنجی‌ها، به‌ویژه دربارۀ مدیریت اقتصاد، در صدد کاهش نرخ بهره است. بانک مرکزی مستقل چنین خواسته‌ای را برآورده نمی‌کند، بنابراین او می‌خواهد فدرال رزرو را کنار بزند تا خودش نرخ بهره را تعیین کند. به توجیهی که این هفته جِی‌دی ونس ارائه داد توجه کنید: ترامپ «به مراتب بهتر می‌تواند این تصمیمات را بگیرد» تا «بوروکرات‌های غیرمنتخب»، زیرا او تجسم ارادۀ مردم است. این استدلال، اقتدارگرایی محض است که می‌گوید اصل اساسی قانون اساسی ایالات متحده، یعنی تفکیک قوا، باید کنار گذاشته شود، زیرا تمام اقتدار مشروع تنها در یک نفر متمرکز است.

انتخابات کنگره ۲۰۲۶

 البته، بزرگ‌ترین مانع برای ترامپ، پیروزی مخالفان در انتخابات دموکراتیک، به‌ویژه افتادن مهار مجلس نمایندگان به دست دموکرات‌ها در نوامبر ۲۰۲۶ خواهد بود. ترامپ سخت می‌کوشد تا این را غیرممکن کند و به همین سبب است که شاهد تغییرات آشکار و بی‌پروای محدودۀ حوزه‌های انتخاباتی تگزاس در ماه جاری هستیم، جایی که به دستور ترامپ، جمهوری‌خواهان مرزهای حوزه‌ها را بازطراحی کردند تا پنج کرسی قطعی دیگر در مجلس به دست آورند. او می‌خواهد انی الگوی پیاده شده در تگزاس را در ایالت‌های دیگری پیاده کند، زیرا مجلس تحت ادارۀ دموکرات‌ها، قدرت نظارتی دارد که او به‌حق از آن می‌ترسد.

 در همین حال، ظاهراً تحت تأثیر دیدارش با ولادیمیر پوتین، او بار دیگر علم مخالفت را ضد رأی‌گیری پستی برافراشته و آن را متقلبانه می‌خواند و از آن سو، خواستار سرشماری جدیدی است که مهاجران [با برچسب] غیرقانونی را در بر نگیرد؛ اقداماتی که یا به جمهوری‌خواهان کمک می‌کند در سال ۲۰۲۶ پیروز شوند، یا به او امکان می‌دهد ادعا کند پیروزی دموکرات‌ها نامشروع بوده و باید لغو شود.

 در همین راستا، کاخ سفیدِ ترامپ اکنون استدلال می‌کند که عملا تنها یک حزب باید اجازه داشته باشد در ایالات متحده قدرت را اعمال کند. چگونه می‌توان سخنان استفن میلر، مشاور کلیدی ترامپ را که این هفته به فاکس نیوز گفت «حزب دموکرات، حزب سیاسی نیست، یک سازمان افراطی داخلی است» به گونه‌ای دیگر تفسیر کرد؟

 این تصویر در همه جبهه‌ها یکسان است؛ خواه برنامه‌ریزی برای رژه نظامی جدید که قرار است به افتخار ترامپ بر پا شود، یا اخراج مقام‌های بهداشتی که علم را بر وفاداری سیاسی ترجیح می‌دهند. او مصمم است قدرت را در قبضۀ خود نگه دارد و آن را به قدرتی اکتسابی تبدیل کند، حتی اگر به قیمتِ فاصله گرفتن از اصول محافظه‌کارانه اقتصادی و بلعیدن سهام شرکت‌های خصوصی توسط دولت فدرال باشد. او می‌خواهد بر سراسر حوزه‌های زندگی در آمریکا چنگ بیندازد. همان‌طور که خود ترامپ این هفته گفت: «بسیاری از مردم می‌گویند، شاید ما یک دیکتاتور بخواهیم.» دیوید اکسلراد، مشاور سابق اوباما، تنها کسی نیست که می‌گوید: «ما سریع‌تر از آن چه تصور می‌کردیم از نقطۀ صفر به قهقرا فرو افتاده‌ایم.»

  مشکل این است که مردم ، نه در داخل ایالات متحده و نه در خارج از آن، هنوز درکی از این هبوط ناگهانی ندارند. این تا حدی به سبب این ذهنیت است که «این جا چنین چیزی روی نخواهد داد» و تا حدی هم، به‌ویژه برای دولت‌های خارجی، به سبب اکراه از پذیرش واقعیت‌هایی است که سبب بازنگری تقریبا دربارۀ همه‌چیز می‌شود. اگر ایالات متحده در مسیر خودکامگی باشد، در وضعیتی که پژوهشگران ممکن است آن را «اقتدارگرایی تثبیت‌نشده» بنامند، این امر، کل موقعیت استراتژیک بریتانیا و جایگاهش را در جهان تحت تاثیر قرار خواهد داد؛ جایگاهی که برای مدت هشتاد سال، بر این فرض استوار بوده که غرب را ایالات متحده باثبات و دموکراتیکی رهبری می‌کند. همین موضوع برای اتحادیه اروپا نیز صدق می‌کند. ادامه دادن به این شیوه، یا وانمود کردن به این‌که تحولات جاری در ایالات متحده به این شدت نیست، یا این‌که وضعیت عادی به‌زودی بازمی‌گردد، برای رهبران اروپا بسیار ساده‌تر است. با این حال، رهبران جهان، مانند شهروندان ایالات متحده، نمی‌توانند شواهد را برای همیشه نادیده بگیرند و با اقتباس از عنوان آن رمان قدیمی «چنین اتفاقی می‌تواند این جا روی دهد» درک خواهند کرد که این اتفاق روی داده است.*

  • رمان It Can’t Happen Here اثر سینکلر لوئیس، در سال ۱۹۳۵ نوشته شده و یک هشدار سیاسی تمام‌عیار است—نه فقط درباره آمریکا، بلکه درباره هر جامعه‌ای که خود را مصون از استبداد می‌پندارد.  در بحبوحه رکود بزرگ ۱۹۲۹، سناتوری پوپولیست به نام باز وین‌دریپ با وعده‌های عوام‌فریبانه و شعارهای ملی‌گرایانه، رئیس‌جمهور آمریکا می‌شود. او پس از پیروزی، با کمک شبه‌نظامیان «Minute Men» و لغو نهادهای دموکراتیک، کشور را به یک دیکتاتوری فاشیستی تبدیل می‌کند. شخصیت اصلی، دوریموس جساپ، سردبیر یک روزنامه محلی در ورمانت، ابتدا ناظر تحولات است، اما به‌تدریج وارد مبارزه‌ی زیرزمینی ضد این رژیم می‌شود.