• ۲۵ آذر ۱۴۰۴

سهیل رسانه: نگاهی نو، به جهانی کهنه

سیرة الحب- أم کلثوم

ترانه سرا: مرسی جمیل عزیز

آهنگساز: بلیغ حمدی

خواننده: ام کلثوم

تولید: ۱۹۶۴

ترجمه‌ای از حیدر سهیلی اصفهانی

****

طول عمري بخاف من الحب

در سراسر عمر خود، از عشق ترسیده‌ام

وسيرة الحب وظلم الحب لكل أصحابه

و از حکایت‌هایش و از ستمی که عشق به یاران خود می‌کند.

وأعرف حكايات مليانه آهات

بس داستان‌ها می‌دانم که از افسوس آکنده‌اند

ودموع وأنين والعاشقين دابوا ما تابوا

و از اشک‌ها و آه‌ها… وعاشقان ذوب شدند، اما توبه نکردند.

طول عمري بقول لا أنا قد الشوق

در سراسر عمر، با خود گفته ام که مرا با شیدایی کاری نیست

وليالي الشوق ولا قلبي قد عذابه

و نه با شب‌های شیفتگی و نه قلبم شکنجه‌اش را بر می‌تابد

وقابلتك انت لقيتك بتغير كل حياتي

اما تو را که دیدم، زندگی‌ام دگرگون گشت

ما أعرفش إزاي حبيتك

ندانستم که چرا عاشقت شدم ؟

ما أعرفش إزاي ياحياتي

ندانستم چرا؟ ای زندگیم!

من همسة حب لقيتني باحب

از زمزمه‌ای عاشقانه، شیدا شدم

وأدوب في الحب وصبح وليل علي بابه

و در عشق ذوب شدم و شبانه روز بر در خانه‌اش سر می‌کنم

فات من عمري سنين وسنين

سال‌ها از زندگیم گذشت

شفت كتير و قليل عاشقين

بسیار کس دیدم، اما فقط اندکی از آنان عاشق

اللي بيشكي حاله لحاله

هر کدامشان برای دیگری از وضع خود می‌نالید

واللي بيبكي علي مواله

و هرکس برای دهشگر خود (منبع درآمدش) می‌گریست

أهل الحب صحيح مساكين

اما عاشقان چه بیچاره‌اند!

ياما الحب نده على قلبي ما ردش قلبي جواب

بارها عشق بر در قلب من زد و پاسخی نشنید

ياما الشوق حاول يحايلني واقول له روح يا عذاب

شیدایی بارها کوشید تا فریبم دهد و گفتم برو ای شکنجه‌گر

ياما عيون شاغلوني لكن ولا شغلوني

چه چشم‌هایی که گرفتار من شدند و من گرفتارشان نشدم

إلا عيونك انت، دول بس اللي خدوني وبحبك أمروني

جز چشمان تو که مرا با خود بردند و مرا به عشق تو فرمان دادند

أمروني احب لقيتني باحب وأدوب في الحب وصبح وليل على بابه

به عشق تو فرمان دادند و دیدی که عاشق شدم و در عشق ذوب شدم و شب و روز در پیشگاهش ماندم

ياللي ظلمتوا الحب وقلتوا عليه وعدتوا عليه قلتوا عليه مش عارف إيه

ای کسانی که بر عشق ستم روا می‌دارید و از او بد می‌گویید و باز عاشق می‌شوید و باز بد می‌گویید؟ نمی‌دانم چرا؟

العيب فيكم يا في حبايبكم أما الحب ياروحي عليه

عیب در شماست یا در معشوق شماست… اما عشق که جانم فدایش باد!

في الدنيا ما فيش أبدا أبدا أحلى من الحب

در جهان زیباتر از عشق هیچ گاه نبوده است

نتعب نغلب نشتكي منه لكن بنحب

از او خسته می شویم، شکست می‌خوریم و مینایم، اما باز عاشق می‌شویم

ياسلام عالقلب وتنهيده في وصال وفراق

درود بر دل و بی تابیش در پیوند و جدایی

وشموع الشوق لما يقيدوا ليل المشتاق

و شمع‌های شیفتگی که شب‌های والگان را روشن می‌کند

يا سلام ع الدنيا وحلاوتها في عين العشاق

درود بر جهان و شیرینیش در چشمان عشاق

أنا خدني الحب لقيتني باحب وأدوب في الحب وصبح وليل علي بابه

عشق مرا با خود برد و مرا عاشق یافتی و در عشق ذوب می‌شوم و شب و روز بر پیشگاهش ماندم

يا اللي مليت بالحب حياتي أهدي حياتي إليك

ای آن که زندگی مرا از عشق آکندی، زندگیم را نثارت می کنم

روحي.. قلبي.. عقلي.. حبي كلّي ملك ايديك

روانم، دلم، خردم، عشقم را در پیشگاهت می‌نهم

صوتك.. نظراتك.. همساتك شيء مش معقول

صدایت، نگاهت، زمزمه‌هایت، باورناکردنی است

شيء خللي الدنيا زهور على طول وشموع علي طول

پدیده‌ای که دنیا را گل افشان می‌کند و از شمع‌ها روشن می‌کند

الله يا حبيبي على حبك وهنايا معاك

زهی عشق ای یار من و چه خجسته است با تو بودن

الله يا حبيبي يا حبيبي الله الله

زهی ای یار من، زهی!

ولا دمعة عين جرحت قلبي ولا قولة آه

اشک‌هایی که دلم را زخم زد، فراموش کردم و چنان است که گویی آهی نکشیدم

ما بقولش في حبك غير الله

در عشق تو، جز ستایش نمی‌توانم کرد

الله يا حبيبي على حبك الله الله

زهی ای یار من، زهی عشق ترا..!

من كتر الحب لقيتني باحب

انبوه عشق مرا عاشق کرد

وأدوب في الحب وصبح وليل على بابه

و در عشق ذوب می‌شوم و شب و روز بر پیشگاهش می‌مانم.