مادر مرد، از بس که جان ندارد..!
حیدر سهیلی اصفهانی
تصور کنید که به جای اعلام مرگ زایندهرود، تنها بازماندۀ دوران دریاچهها و دوران رودکها در فلات ایران، روزی اعلام کنند که تیم فوتبال پرسپولیس تهران منحل شد. فقط چشمانتان را ببندید و تصور کنید که چه قیامتی بر پا خواهد شد. نابودی آخرین رودخانهای که میلیونها سال پیش، کنار دهها و شاید صدها رودخانه که به سه دریاچۀ بزرگ فلات ایران میریختند و اکنون، به سه گودال بزرگ کویری تبدیل شدهاند، با چنان برخورد سردی در سراسر ایران رو به رو شد که ناقوسهای بزرگی را در سراسر ذهن من به صدا درآورد و پرسشهای بزرگی در حد واقعی بودن حسن میهندوستی و ایران پرستی، در من برانگیخت.
زاینده رود و سادهلوحیها
شنیدم که نمایندۀ یزد اعلام کرده است که زاینده رود در دورانِ شاه عباس فقید به دنیا آمد و تاکید کرده که دوران مفت خوری «اصفهانیها» به پایان رسیده است. واکنش در برابر افاضات این دوست دانشمند و فرزانه که این بار تاریخ زمین شناسی را به مجادله فراخوانده است، برایم بسیار جالب بود و از آن جالبتر، توهین بزرگ او به مردم اصفهان بود که طبق معمول، بیواکنش ماند. تصور کنید که تیم پرسپولیس تهران با آن همه محبوبیت، ناگهان به سبب تخلفی به دستۀ یک سقوط کند. واکنش مردم در سراسر کشور چه خواهد بود؟ این دو واکنش را با هم مقایسه کنید!
این جمله، یعنی جملهای که از زبان نمایندۀ یزد بیرون تراوید، در اصل جملۀ بسیار مهمی است. این جمله، مهر پایانی بر موجودیت زاینده رود زد. به ضرس قاطع پس از بیست سال نبرد تن به تن با سادهلوحیها و ناجوانمردیها و زد و بندهای متعدد از مسئولان استان اصفهان گرفته تا خوزستان و چهار محال و یزد، امروز با اطمینان تمام به شما میگویم: “زاینده رود با ارادۀ مسئولان، به عنوان آخرین بازماندۀ دوران دریاچههای سه گانه، برای همیشه از صفحۀ روزگار ناپدید شد.” زاینده رود مرد، چون دولتهای ایران در سه دورۀ پی در پی چنین خواستند.
نمیخواهم از همان آغاز دربارۀ آثار ویرانگر طبیعی این اقدام ابلهانه، با کسی بحث کنم. فقط برای من، در هیات شهروندی ایرانی، این خبر، خبر بسیار تلخی است. چون پیش از آن که به بحران آب در ایران اشاره کند، اشارۀ واضحی به نکتۀ مهمی دارد؛ تقریبا برای هیچ کدام از ایرانیان این اتفاق مهم نیست. چون نه فقط برای خوزستانیها، بلکه برای همۀ ملت ایران، زاینده رود، رودخانهای اصفهانی است. این خبر، در دهان من، به تلخی مزۀ خون برادرم است که سالها پیش برای دفاع از خوزستان در فکه جان داد. چون برای او، نه تنها خوزستان، بلکه وجب به وجب فکه، تکهای از پیکر مادرمان ایران بود.
اگر او هم تصور میکرد که خوزستان، کشور دیگری است و متعلق به خوزستانیهاست، نمیدانم چه اتفاقی برای خوزستان میافتاد، اما دست کم او نه تنها در ۲۲ سالگی به شهادت نمیرسید، بلکه با نامزدش ازدواج میکرد و حالا فرزندانش مرا عمو صدا میکردند. بر اثر یورش رژیم بعث و در دفاع از خاک خوزستان، ۱۶ هزار خوزستانی دلیر و گلگون کفن به شهادت رسیدند و برای نجات آنها از این یورش اهریمنانه، ۲۲ هزار اصفهانی جان باختند… شنیدهام در چهارمحال بختیاری و خوزستان، مردم فریاد میزدند؛ “مرگ بر اصفهان!” امیدوارم دروغ باشد! اما اگر واقعیت داشته باشد، چطور؟
اصفهان کشوری خارجی است!
همان قدر که مطمئنم زاینده رود برای همیشه مرده است، با اطمینان مینویسم: روزی خواهد رسید که هیچ کس مرگ زاینده رود را گردن نخواهد گرفت. هیچ جوان متخصص خوزستانی زیر بار آن نخواهد رفت که روزگاری نمایندگان استانش برای نابودی زاینده رود، با کسان دیگری متحد شدند که آنها هم نماینده بودند و سمت رسمی داشتند و همگی قسم خورده بودند که در راه ایران تلاش کنند، اما عملا عکس آن عمل کردند. سرنوشت زایندهرود برای آنها اصلا مهم نبود، نیست و نخواهد بود.
حتی اگر صحبت از میهن پرستی را کنار بگذاریم، پنجاه سال دیگر که آثار نابودی زاینده رود، به مرحلۀ بازگشت ناپذیر و قطعی رسیده است، کدام متخصصی در استانهایی که اکنون میکوشند زاینده رودی نباشد، باور خواهد کرد که پنجاه سال پیش، سطح سوادِ نمایندگانش، در این حد بود که تصور میکردند: آثار زیستی و اقلیمی نابودی رودخانهای به طول بیش از ۴۲۰ کیلومتر، صرفا در حد استان اصفهان خواهد ماند و تاثیری بر استان های خودشان نخواهد گذاشت و سرنوشتِ کشور خارجی اصفهان هم برای آنها اهمیتی ندارد.
خوزستان، بنگلادش ایران
پنجاه سال دیگر که کشور «خارجی» اصفهان، به کویری کشتناپذیر تبدیل شده است و هر بار طوفان شن در آن جا جولان میدهد، اکوسیستم زردکوه بختیاری به کلی تغییر کرده است. افزایش درجۀ گرما در آن جا بخش مهمی از یخچالهایش را نابود کرده و میزان نزولات جوی به نصف کاهش پیدا کرده است، اما خوزستان پر جمعیتترین استان کشور است.
نابودی اصفهان، جمعیت این استان را به چیزی کمی بیش از یک میلیون نفر رسانده، اما سرریز جمعیت انبوه آن در گذشته، اغلب به خوزستان سرازیر شده است. مهمترین شهر استان اصفهان که اکنون هم سومین استان خشک کشور است، در آن زمان، صرفا در حد شهری قدیمی و سنتی باقی مانده که کویر از هر سو آن را دربرگرفته، اما جمعیت اهواز از هفت میلیون نفر گذشته است. فرصت شغلی فقط در آن جاست و همه برای یافتن کار به خوزستان مهاجرت میکنند. فقط تصور کنید: ده ها میلیون نفر که در یک استان، در هم فشرده زندگی می کنند. باور نمی کنید؟ نمونه هایش در هندوستان و آسیای شرقی فراوان است.
چهار محال بختیاری و رویای پنجاه سال دیگر
نزولات جوی در چهارمحال بختیاری همین حالا در مقایسه با بیست سال گذشته، کاهشی معادل چهل درصد را نشان میدهد، اما پنجاه سال دیگر، چقدر خواهد بود؟ شاید در حد و اندازۀ کوهستان کرکس امروزی در اطراف شهر نطنز که طبق متون آشوری، روزگاری آن قدر رودخانه داشت که آشوریها، به سراسر منطقۀ بزرگی از قم تا اصفهان امروزی منطقۀ رودکها میگفتند. پیشروی کویر در استان اصفهان، شهرکرد یا بعضی از نقاط استان چهار محال را به شهرهای واحهای کوچکی همانند نطنز تبدیل خواهد کرد که مردم برای دیدن طبیعت به آن جا سفر خواهند کرد.
یزد، بازندۀ بزرگ
بیست سال پیش، استان کویری یزد، میان دو کانون آب قرار داشت؛ کانون شرقی، گودال بزرگی به جا مانده از دریاچهای باستانی بود که طبق برآورد سان هدین، در کتاب بیابانهای ایران، بین ده تا دوازده هزار سال پیش خشکید و در جای خود، گودالی باتلاقی از ترکیب شن و نمک بر جای نهاد که هنوز هم آب دارد، اما آن آب از شدت شوری، حتی از درجۀ اشباع هم رد شده است. به گفتۀ او نوشیدن این آب حتی شتر را هم میکشد.
دومین و مهمترین کانون آب، در غرب این استان قرار داشت؛ باتلاق گاوخونی! این باتلاق زمانی از معدود دریاچههای آب شیرینی بود که از آب رودخانۀ زاینده رود آبیاری میشد. سراشیبی زمین در نقطۀ تماس دو استان اصفهان ویزد، سبب میشد که فرو رفتن آب این دریاچه به زمین، حوضچههای زیرزمینی غرب استان یزد را آبیاری کند. اهمیت این کانون آب، آن چنان برای غرب یزد اهمیت داشت که فقدانش، موجودیت شهرها و روستاهای این منطقه را به شدت در معرض خطر قرار داده است. حالا نمایندۀ یزد، حتی نمیداند که عمر زاینده رود و باتلاق گاوخونی چقدر است.
پنجاه سال دیگر، کاهش نزولات جوی در چهارمحال و اصفهان، کار را به جایی خواهد رساند که یزدیها حتی از همین غنیمت بزرگ دوران ریاست جمهوری همشهری خود محروم خواهند شد. مسئولان فرزانه و بسیار پر اطلاع یزد، هیچ گاه متوجه نشدند که حق آبۀ زاینده رود را همیشه داشتهاند. این حق آبه را باتلاق گاوخونی در اختیارشان میگذاشت. چقدر زرنگ بودند این مسئولان فرزانه و متفکر که همان آبی را از مسیر دیگر به غنیمت بردند که میلیونها سال، دریاچه و بعدها باتلاق آب شیرین گاوخونی، آن را بی هیچ منتی در اختیار قطعه زمینی قرار می داد که این روزها یزد نام دارد.
شکست میهنپرستی
برای من فقدان آب زایندهرود موضوع مهمی نیست. من چه میدانم که نیاکانم از کجا به اصفهان آمده بودند و چه میدانم که فرزندانم کی مهاجرت خواهند کرد و چند نسل بعد، شاید حتی فارسی ندانند؛ اما برای من، زاینده رود، محک بزرگی برای شعارهایی است که بر سر زبان هر شهروند ایرانی جاری است.
من با چشمان خودم دیدم که برای ملت ایران، به ویژه مردم سه استان خوزستان، یزد و چهار محال بختیاری، سرنوشت زاینده رود، نه تنها مهم نبود، بلکه برای نابودیش تلاشهای زیادی شد. میدانم که همانند چهل سال گذشته، هیچ کس، هیچ خرابکاری را گردن نخواهد گرفت. شعار همان خواهد بود: کی بود؟ کی بود؟ من نبودم! اما من دیدم که «همه جای ایران سرای من است» شعاری توخالی و بیمعنی است. من دیدم که عدهای سخت کوشیدند تا بزرگترین رودخانۀ فلات ایران نابود شود.
من به نسل آینده خواهم گفت!