نوشته‌های مننوشته‌های گوناگون من

کرونا و آموزش | دارالفنون که سرگل عمرت دهد به باد!

حیدر سهیلی اصفهانی

سال تحصیلی نو شد و فرزندان ما نمی‌توانند به مدرسه بروند. مثل همه چیز ما که مجازی شده، از جمله عشق و نفرتمان، تحصیل هم مجازی شد. آیا باید ناراحت باشیم یا شادمان!؟

شادروان استاد شهریار، در وصف آموزش‌های تک بعدی دالرالفنون، شعر زیبا و آموزنده‌ای دارند که به دو بیت آن اشاره می‌کنم:

فرهنگ ما، فرهنگ جهالت فزودن است     مامور زشت بودن و زیبا نمودن است
دارالفنون که سرگل عمرت دهد به باد      بعد یه عمر، تازه پی فضل آموختن است

از سر صبح، کودکی را از خواب بیدار کنی تا به سرویس برسد و به مدرسه برود تا سه مادۀ درسی را با گذشت نیمی از روز بیاموزد. نیمی دیگر از روز را هم صرف تمرین آن چند ماده می‌کند و سپس، کودکی در اختیار داریم که نمی‌داند از دست‌هایش چه استفادۀ دیگری ببرد، جز آن که قلم به دست بگیرد یا روی کی‌بورد بکوبد و یا دکمۀ موس را بفشارد.

فردا که او این درس‌ها را ادامه می‌دهد، اگر چه چیزهایی آموخته، اما توانایی اجرای همان چیزها را ندارد. او دستانش را خوب نمی‌شناسد. چقدر در جامعه بسیار بوده‌اند کسانی که ریاضی و فارسی و علوم را آموخته‌اند، اما سرانجام در فهرست بی‌کاران قرار گرفته‌اند، چون دستانشان مهارتی نیاموخته‌اند.

چه بسا کسانی بوده‌اند که اکنون آشپزهای خوبی هستند، کابیت آشپزخانه به خوبی می‌سازند، آهنگران کم بدیلی هستند و یا… اما هیچ کدام، از مرز دیپلم به آن سو پا نگذاشته‌اند و وقتی هم می‌خواهی به او چیزی بیاموزی، در جا می‌داند منظورت چیست و چه کاری باید بکند، چون دستانش مهارت دارند.

در گذشته، دختران، قالی می‌بافتند، لباس می‌دوختند، لباس می‌بافتند، اما حالا دخترکانمان، برای سد جوعشان باید با پیتزا فروش سرگذر قرارداد ببندند. چون به آن‌ها آموخته‌ایم که نباید به قیچی و سوزن دست بزنند، مبادا «اوخ» شوند.

اما در عوض، این بچه، فقط معادلات پیچیده می‌آموزد تا به دانشگاهی برود که بی‌کاری آشکار یا پنهان می‌انجامد. دانشگاهی که مهندس بیرون می‌دهد، اما یا بی‌کار است یا پشت میز نشین!

کرونا به همۀ ما ضربات مهلکی زده است. در میان ما بسیارند کسانی که بر اثر این بیماری سهمگین عزیزی را از دست داده‌اند. قطعا اگر او انسان بود، نام جنایتکار برازنده‌اش بود و باید به میلیون‌ها بار اعدام محکوم می‌شد، اما او ویروسی است که بهای سهل‌انگاری‌مان را کف دستمان بی‌گذارد، با این حال، فوایدی هم داشته است.

او به ما آموخت، گاهی تا چه حد به زمان و فرصت‌هایی که از دست می‌دهیم، بی‌اعتناییم. مرگ پایان فرصت‌ و زمان‌ است. چه فرقی می‌کند که اکنون، این زمان و فرصت را نابود می‌کنیم یا به لطف میر “اجل” یک باره سر مرز تحویل می‌دهیم و به دیار باقی می‌شتابیم.

کرونا به ما آموخت، نیمی از آموزش، وظیفۀ خود ماست که به فرزندانمان بیاموزیم با دست‌هایشان چه کنند.