منع شرکت در انتخابات به وقت کانادا
حیدر سهیلی اصفهانی
امروز در سبزیفروشی اتفاق جالبی برای من افتاد. زنی در آن جا، تبلیغ میکرد که مردم نباید در انتخابات شرکت کنند. اطلاعات جالبی هم از خودش به ما داد: از شرکت کنندگان فعال انقلاب بود. در انتخابات شرکت فعال داشت و حتی به چهرهای در انتخابات خبرگان رای داد که حالا از او نفرت حاد دارد و این که اکنون سیتیزن کاناداست. در خانه گرفتار کاری بودم و حوصلۀ بحث کردن طولانی را با او نداشتم و در حالی که صدایش از پشت سرم میآمد که آقا در انتخابات شرکت نکن، دنبال کارم رفتم. سوار دوچرخهام دور میشدم و خاطرات گذشته، مرا در بر گرفت.
جالب است بدانید خانوادۀ ما اصلا انقلابی نبود. پدرم شاهدوست بود. برادرم که بعدها در عملیات والفجر یک، داوطلبانه رفت و شهید شد، تنها در یک تظاهرات شرکت کرد و آن تظاهرات شاهدوستان موسوم به «جاوید شاه» بود. من هم در عالم بچگی تحت تاثیر خانواده، در اوج انقلاب، روی دیوار نوشتم: «جاوید شاه!» چون خیلی ساده، ما در خارج از کشور، به سبب ایرانی بودن، بسیار تحقیر میشدیم و برای ما، هویت ایرانیمان بسیار مهمتر از دعواهای داخلی بود. در آن زمان، شاه را نماد ایران میدانستیم.
اما با این حال، وقتی شاه رفت، ما باز رهبری جدید را نماد ایران زمین دانستیم. در حالی که بسیاری از انقلابیان راهی بلاد کفر شدند تا «حالش را ببرند» و بعد هم دشمن قسم خوردۀ انقلاب شدند، ما همین جا ایستادیم. برادری که فریاد میزد: جاوید شاه، داوطلبانه به جنگی رفت که ضد نظام تازه به قدرت رسیده، تحمیل شده بود و شهید شد. من هم هزینۀ عشق به میهن را با صدها اتهام پرداختم؛ حزباللهی نیستم و در خط رهبری نیستم. عاشقان پیشرفت که به همت جهادسازندگی، به تازگی از روی پل تازه ساخت راهی شهرها شده بودند، با بلند کردن محاسن و بستن دکمۀ زیر گلویشان، حزباللهی شش آتشه شدند و همین جور، بیهزینه و بیتحصیلات، پیشرفتهای ناپلئونی را جلوی چشمان حیرتزدهام تجربه کردند و بر جای امثال من نشستند.
من هم زودتر، خودم را بازنشست کردم و به گوشۀ خانه پناه بردم تا مثلا «پائولو کوئلیو» شوم. ای زرشک!
حالا این خانم، ایستاده بود تا به من که تحصیلات سیاسیام بسیار بیشتر از او بود (اگر مطالعهای داشت) بگوید:
“منو میبینی، در سال ۱۳۵۷ یک غلط گندهای کردم و همراه با بقیه که مثل من غلط گنده کردن، انقلاب کردیم. خب!؟ بگو خب؟
بعد پای غلطی که کردیم هم نایستادیم. هزینهاش را شما پرداختین که اصلا روحتون هم از غلط ما خبر نداشت. خب؟ نگفتی خب!
بعد که کم آوردیم راهی بلاد فرنگ شدیم تا از دست نظامی که خودمون سر کار آوردیم، به فرنگیها پناه ببریم و از اونها هویت جدیدی را درخواست کردیم و شدیم سیتیزن کانادا!
داداش من که جیغ میزد مرگ برشاه، الان در گوگل کار میکنه. برعکس داداش تو که داد میزد جاوید شاه و الان در تکیۀ شهدا دفنه! بگو خب دیگه!
حالا هم برگشتیم و از شمایی که هزینۀ سنگین اشتباه ما را پرداختین، میخوام که در انتخابات شرکت نکنین. میدونی چرا؟ چون اگه شرکت نکنین این نظام ضعیف میشه و بعد، راحت به دست دشمنانش سرنگون میشه.
خب به روی ماهت!
تو که آرامش را از دست دادی. رفاهت را از دست دادی. پیشرفتی که در حالت عادی، حق مسلم تو بود، از دست دادی. حالا دیگه چی برات مونده؟ امنیت! هان باریکلا، قربون اون خب گفتنت!
من دلم برای اشتباهاتم تنگ شده، میخوام این دفعه، اشتباه بعدی را بکنم و امنیتت را هم بگیرم. مملکت که از هم پاشید، من برم کانادا، تو هم بری کنار داداشت در تکیۀ شهدا! نمیدونی قبر دو تا برادر کنار هم چقدر قشنگه..!”
راستش من یک جواب به همۀ شما مبلغان ضد انتخابات میدهم. از زمانی که به سن قانونی رسیدهام تا به حالا، فقط در یک انتخابات، در دوران احمدینژاد شرکت نکردم. همان انتخاباتی که آن مجلس خاک بر سر را تشکیل داد. از آن بابت هم به شدت پشیمانم. من نه برای نظام و نه برای رهبری و نه برای هیچ کس دیگر، در انتخابات شرکت نمیکنم. شرکت من در انتخابات، فقط برای این مرز و بوم است. در بسیاری از ادوار انتخاباتی، رای سفید انداختهام یا نام بزرگان ایران زمین را نوشتهام، اما شرکت کردهام.
معتقدم اگر وضع این است، در واقع، مردم ما در همین حد هستند. چه بالا و چه پایین! انتخابات، شرکت در آزمایش و تمرین بزرگی است که به تدریج سازوکار خود را اصلاح خواهد کرد. در همۀ کشورها هم از همین مراحل شروع کردند. خوب میدانم که از آن سوءاستفاده هم میشود و میدانم این بهرهبرداری ناروا، به سیاهرویی کنندگانش در پیشگاه ملت و تاریخ خواهد انجامید و اگر کنندگانش عاقل بودند، چنین آبرویی از خود نمیبردند.
اما اجازه نمیدهم که سرنوشت من، در جایی، خارج از عرصۀ سیاسی کشورم رقم بخورد. آن هم در زمانی که دشمنان این مملکت، با دامن زدن به تنشهای درونی ما، برای دار و ندار این کشور و نابودی آیندۀ آن، چنگ و دندان نشان میدهند.
اگر کوچکفها و رسائیها و همپالکیهایشان، خیال کردهاند با این شیوههای بچگانه میتوانند به مجلس راه یابند و برای آبرویی که از آنها در تاریخ این کشور میرود، اهمیتی قائل نیستند، بگذار بیایند و جای ما را هم بگیرند. ما را یک کف از خاک خوشبوی این آب و خاک بس!
میدانم که فردای روشنی در پیش خواهد بود و ما سفید رویان این آزمایش بزرگ خواهیم بود که نه رو به بیگانه زدیم و نه حاضر شدیم که برای رسیدن به قدرت، امنیت و ثبات این کشور متزلزل شود. بلکه برعکس، همه در حال جناحبازی بودند، ما جز به امنیت و یکپارچگی کشورمان، به چیز دیگری نمیاندیشیدیم و در این راه، از همه چیز گذشتیم، حتی آبرویمان!
خاکم به سر، زغصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟