اسلاید بار اصلینوشته‌های مننوشته‌های گوناگون من

آماتورهای عزیز مرا ببخشید، شما را فراموش کرده بودم!

برای حادثۀ سقوط هواپیمای اوکراینی، با تم موسیقی پلنگ صورتی، مارش عزا بسازید!

حیدر سهیلی اصفهانی

چند روز مدام است که حضرات، برای ماله‌کشی گندی که آماتورهای عزیز زده‌اند، دست به کار شدند. همان گونه که والفجر یک ماله کشی شد. همان گونه که کربلای چهار ماله‌کشی شد. از آن‌ها ابله‌تر ماییم که درد اصلی این مملکت را فراموش کرده، در این ماله‌کشی مجانی به آن‌ها کمک کردیم. من به سبب تحلیل‌های آبکی خودم دربارۀ حادثۀ دردناک سرنگونی هواپیمای اوکراینی، از همه عذرخواهی می‌کنم. پوزش ویژۀ من از آماتورهای عزیزی است که همه جای این نظام، بدون پوشک رها شده‌اند.

همه اشتباه کردند؟ اما چرا من اشتباه کردم؟ این اشتباه پذیرفتنی نیست. چطور فراموش کرده بودم که با خود من بدبخت چه کردید! بی‌شرف‌ها همه جا هستید… بی‌پدر و مادرها همه جا هستید. چطور با داشتنِ آن همه تجربه دربارۀ نقش شما در تخریب این نظام و این مملکت، چطور با داشتن آن همه اطلاعات دربارۀ نقش شما در دوران جنگ، نقش شما را فراموش کردم؟

از لحظه‌ای که این خبر را شنیدم، از شدت درد مثل مار به خودم می‌پیچم! مگر ممکن است؟ مگر امکان دارد؟ در جایی به آن حساسی، در جایی که تصمیم مرگ و زندگی باید گرفت، این جانوران دو پا هستند. مگر تلفات انسانی سنگینِ عملیات والفجر یک را فراموش کرده بودیم؟ مگر یادمان رفت در کربلای چهار با چه حماقتی ده‌ها هزار نفر از جوانانمان کشتار شدند؟

خطای انسانی!؟ بین این‌ها مگر انسان پیدا می‌شود؟ کدامشان آدمند؟

مگر جایی هست که نباشند؟ در هر اداره‌ای، در هر نهادی، در هر کوی و برزنی، این حضرات بدون پوشک با آن روحیۀ متساهل و آسان‌گیرشان ولند… با آن تصمیمات مطالعه‌نشده و عجولانه‌شان، کار یک مشت بدبخت متخصص را به خود اختصاص داده‌اند.

نزدیک دویست نفر آدم بی‌گناه! میانشان ده‌ها نخبۀ این کشور! میانشان مادر و پدر! میانشان خرد و کلان… وقتی من این طور می‌گریم، خانواده‌های آن قربانیان بی‌گناه، چه حال و روزی دارند؟

گند بزنید و ما ماله به دست، ماله‌کشی کنیم. ای گور پدرتان..!

 کارد بخورد شکمی که امثال شماها را به دنیا آورد و آموخت که باید زرنگ باشید. از هر پلۀ بی‌صاحبی بالا بروید. از هر فرصت تک به تک با دروازۀ خالی برای گل زدن به خودی، نهایت سوءاستفاده را بکنید. در آن خراب‌شده‌ای که خراب شد‌ه‌اید، جای کدام بدبخت بی‌چاره‌ای را گرفته‌اید؟ خدا می‌داند! خدا می‌داند! خدا می‌داند!

تا کی می‌خواهید هزینه روی دست این مملکت بگذارید؟ خدا می‌داند!

تا کی نوچه‌پرستان، می‌خواهند شما بچه‌های ول سر راهی را در ادارات و نهادهای خود پناه بدهند؟ خدا می‌داند؟

کاش جوخه‌های اعدام برپا شود و شمایان را با همان دستمال‌های یزدیتان به دار بکشند.

 خدا می‌داند هر کدام از این دستمال‌ها، چه بهایی برای این مملکت بی‌چاره داشته است.