برای اروندکنار… نه برای قدس..!
حیدر سهیلی اصفهانی | چهار سال پیش
امسال، توانستم اروندکنار را ببینم. در اسکلهای که سالها ایستاد و زیر باران موشکها و گلولههای توپ و صدها حمله و ضد حمله، قدمی عقب ننشست.
نمیدانم چرا خجالت کشیدم که خم شوم و زیر پایم را ببوسم. جایی که شاید در هر وجبش، دهها پیکر به خون خفته، در طول سالیان دراز جنگ فروغلطیدند. ترسیدم، شائبۀ مداهنه، از ارزش والای این زمین مقدس بکاهد.
هاج و واج، به آن پهنۀ پیش رویم نگریستم و هی زیر لب پرسیدم: بچهها چگونه توانستید در برابر این جبهۀ نعل اسبی بزرگ، از عصمت آبادان و خاک گهربارمان دفاع کنید و اجازه ندهید تا قتیبه بن مسلمهای زمان، دوباره آن را با گامهای نجس خود آلوده کنند؟ مگر چنین کاری ممکن است؟ از نظر من، فقط معجزه میتوانست که نه تنها از آن سرزمین دفاع کند، بلکه «حصر آبادان هم شکسته شود»…
امروز به لطف شبکههای ماهوارهای دفاع مردم قدس را هم دیدم. جوانانی با لباس برند، ایستاده تماشا میکردند. عدهای دیگر هم، این چنین إفههای عکاسی به خود میگرفتند.
دیدم که یکی از همینها، سنگی را به سوی سه سرباز اسرائیلی انداخت. نه به او نگاهی انداختند و نه سنگ او به آنها خورد، اما «إند إفه» بود… هالیوودی!
بیاختیار گریستم… به یاد بچههایی که از وجب به وجب خاکمان آن چنان دفاع کردند که هنوز آن زمین، تلخی خون گرمشان را در ذائقه دارد.
من دیگر برای قدس نمینویسم. جوهر همۀ قلمهای من، فدای یک لحظه دلیری تو ای اروندکنار… من فقط برای تو مینویسم! برای زمینی که هنوز خاطرۀ دلیری اسواران جنگ تحمیلی را در سینه نگه داشته است.
از دور لبان خود را بر آن زمین مقدس میفشارم…