حمایت ما برای دولت، اعتراض ما برای اپوزسیون خارج از کشور | پس بفرمایید خفه شویم!
حیدر سهیلی اصفهانی
من از هوادارانِ سیاست دولت برای افزایش بهای بنزین بوده و هستم. نه مصرف در داخل معقول است و نه اجازه دادن به قاچاق یک پنجم از تولید بنزین کشور قابل قبول… استعمارگران دیروز، امروز نقاب بر چهره میآیند تا سیاستهای خودشان را در دوران مرحوم دکتر مصدق، بار دیگر بر این ملت تحمیل کنند. پس بهترین کار، تولید مشتقات نفت است، یعنی رساندن نفت، به مرحلۀ کالای قابل مصرف در بازار مصرفکنندۀ جزء و ریختن آن در بازارهای همسایه… پس برای آقای زنگنه، وزیر نفت باید کف مرتبی زد. ای بسا کار به جایی خواهد رسید که ایران، پس از تحریم، اصلا صادرات نفت خام را کنار بگذارد.
با این حال خیلی خوب میدانم که من با این باور و اعتقاد، جزو بیست درصد جامعهام. نه این که فرهیختهام و دیگران کودن و سطحی نگر..! نه خیر..! اغلب میفهمند آن چه را من فهمیدهام.
سالها پیش، کودکی در سال دوم راهنمایی بودم که در پاسخ به سئوال آموزگار انشا که برای پیشرفت کشور چه باید کرد، با همان قلم سادۀ آن روزگار سادگی، نوشتم که باید از صدور نفت خام جلوگیری کرد. باید نفت به مشتقات و محصولات تبدیل شود تا هم «پولش بیشتر باشد» و هم «مردم در کارخانهها کار کنند.» وقتی کودکی در نخستین روزهای نوجوانی، چنین چیزی را میفهمد، آیا میتوان گفت که مردم پختۀ این کشور فرهیخته، چنین چیزی را درک نمیکنند؟
مردم میفهمند، اما آنان را طاقت تحمل نیست. آن کس که «صنار سی شاهی» حقوقش کفاف این همه مخارج را نمیدهد و دلش به همین مسافرکشی پارهوقت در میان دود و دم و با آن تن خسته از کار روزانه خوش بود؛ حالا به او میگویند که سه هزار تومان بده و یک لیتر بنزین بزن و بعد، با مسافرانی از جنس خودش، فقیر و دست تنگ، بر سر کرایۀ گران دست به یقه شود.
اگر بیمهابا از این ابتکار دولت ننوشتم و ستایش نکردم، راستش، فقط از آن چهرۀ رنجور خجالت کشیدم. شرمی که همه باید بکشند. خصوصا مسئولین..!
کودک بودم، فهمیدم که باید مشتقات را صادر کرد. محصولات را باید صادر کرد، آنان که بر سر کار بودند، چطور نفهمیدند؟ چطور دانستیم که باید برق تا بالاترین سطح تولید شود، تا آن جا که امروزه، اضافات آن را به همسایگانِ چهار گوشۀ مرزهایمان صادر میکنیم، اما به نفت خام خوشمزه که رسید، شر و شر صادر کردیم و شکم عدهای گردتر و گردتر شد و گردنشان بنای رقابت با آن شکم فربه را گذاشت.
پس تاکنون، مصلحت خاص، بر مصلحت عام سنگینی میکرد که آن چه را منِ کودک میفهمیدم و همگان میفهمند، تاکنون اجرا نشد تا سرانجام، کینۀ دشمن ابله، به دادمان برسد و این به قولِ مرحوم ابوالفضل لسانی، طلای سیاهِ ایران، بلای جان ایران، سر دلمان بماند.
انقلاب شد، از مردم خواستیم که جان بدهند و ایثار کنند. جنگ را بر ما تحمیل کردند، باز این مردم بینوا جان به کف گرفتند و با دستان خود جنازۀ جگر گوشههای خود را به خاک سپردند. دشمن، از هر سو، با هزار چهره و ترفند آمد، باز هم این مردم بودند که مردند، گرسنه ماندند، خسته شدند و با همان دستان فرتوت، یک به یک گرۀ کور دشمن را گشودند. جان به لب آوردند، اما زبان در کامشان ماند. بس که این مردم نجیبند.
حالا که جانشان به لب آمده و فریادی از سر خستگی و درد و رنج کشیدند، حالا این فریاد خسته هم صاحب پیدا کرد. کاش صاحبش، نامۀ پاک به دستی بود که در گذشتهاش، هیچ نیک و بدی یافت نمیشود. مثل سال ۸۴ که کسی آمد و گفت من همان رجاییِ مدل جدیدم و بعد، از گذشت چند سال که نامهاش سیاه شد، آرزوی سلطان حسین صفوی را بر دلمان نهاد.
نه خیر، همان هم نبود..! داغِ گفتنِ «جهنم و ضررش» هم به دلمان ماند.
مشتی پتیارۀ دیو سرشتِ اهریمن تبار که نامۀ زاد و رودشان، همچون چهرۀ سیاه نیاکانشان، بر آسمان تاریک تاریخ دردهایمان، برگه به برگه ورق میخورد. از بمبگذاریهایشان در خیابانهای پایتخت و دیگر شهرهای سرزمین مادری گرفته تا شکنجهگاههای تیمیشان که در آن فرزندان میهن را محض رضای دشمن متجاوز سلاخی میکردند تا نبردهای ناجوانمردانهشان، شانه به شانۀ دشمن کینهتوز، صفحه به صفحه، ما را به یاد سیاه رویترین منافقان و خائنان به این مرز و بوم میاندازد. حالا آمدهاند تا به نوچگیِ دشمنانی زبون و تیره روز، دردهایمان را نمایندگی کنند. ای زرشک!
دیگران، اگر چه نه این چنین بدنامند، اما اگر از یک سو، بازماندۀ رژیمی هستند که با انقلابی فراگیر، مهر باطل بر آنان زده شد، از سویی دیگر، کاسۀ گدایی به دست، اجیر دشمنان تاریخی این مرز و بومند. اگر درکی از خیانت خود ندارند، پس ابلهند! و اگر بهر لقمۀ نانی در تبعید، تن به چنین رذالتی دادهاند، گدایانی را میمانند که پس از ادعای شیرمردی، به حکم احتیاج، شیوۀ روبهی پیشه کردهاند. اینها نمایندۀ ما شدهاند؟ ای زرشک!
آن مسافرکش رنجور، فریادی از سر درد کشید. همان را هم مصادره کردید؟ ای دو صد نفرین بر شما..!
دولت بداند! نظام هم بداند!
اعتراض حق این ملت است. «نه» گفتن، صفت زیبای این مردم است که در طول تاریخ دیرینهشان بارها شاهکارهایی را با همین نه گفتن خلق کردهاند تا آن جا که در چهار گوشۀ این سرزمین، آرامگاهی برای کاوۀ آهنگر هست و در هر کوی برزن این سرزمین، هر قوم و طایفهای کاوه را پدر خود میداند.
اگر اعتراضشان مصادره میشود، زیر سر شماست.
شماهایی که همیشه از هر اعتراضی روی گرداندید و هر اعتراضی را مهر توطئه و خباثت زدید. هر جا، چند کارگر یا کارمندی بیرون آمدند و فریادی کشیدند، به جای آن که آغوش گرم عطوفت شما، گهوارۀ آرامششان شود، تازیانه به دست، بر سرشان کوفتید که چه؟ چرا برای چند ماه حقوق معوقه فریاد کشیدند؟
مگر پدر میتواند چهرۀ زرد و شکم گرسنۀ فرزندش را برتابد؟ تاکنون بر سرتان آمده است که شب به خانه بروید و چهرۀ پرسشگرِ زن و بچۀ گرسنه، از شما نان بخواهد و دستان پر پینه را خالی ببینند؟ تاکنون تا این اندازه خرد شدهاید که حالا بر سر بیچاره میزنید؟
مگر دوران جنگ تحمیلی را فراموش کردهاید که هر چه از توسعه میگفتید، پاسخ امام این بود: اول شکم مردم را سیر کنید. مگر ایشان نمیدانستند که با سیستم کوپنی، نمیتوان اقتصاد را شکوفا کرد؟ به درک که شکوفا نمیشود… اول شکم مردم را سیر کنید. حتی با حداقلی..! آن قدر که ببینند که به فکر آنهایید و قرار نیست کل هزینه را فقط خودشان بپردازند.
این است که دشمن طمع میکند. چرا نکند؟
این است که این گرگ خون آشام، به امید سادهلوحی گلهای، نقاب بر چهره میآید و هر بار میفهمد که هم گله، ایل و تبار خودش است و هم، در میان این فرهیختگان ایران نشان، اثری از سادهلوحی نخواهد یافت.
اما راهی ندارم جز این که بر این فرهیختگان گرسنه و این بزرگمردمان رنجور و رنج کشیده زاری کنم. گاهی نجابت، ستارهای میشود که در آسمان این ملت، خورشید را هم از درخشش خیرهکنندۀ خود شرمنده میکند. آه که چه مردم بزرگمنشی هستند این مردم که وقتی شرم میکنند، حتی شکم خالی خود و خانواده را هم فراموش میکنند.
اعتراض، حق این ملت است. شرایط اعتراضشان را فراهم کنید. نوکران خوبی برای این مردم باشید. وقتی ولینعمت فریاد میزند، نوکر دست بر سینه فقط گوش میکند و «بله آقا یا بله خانم» میگوید. این را تمرین کنید.
اگر این مردم، دشمن را نگون و سرنگون و با دست خالی و بیحاصل، با تیپایی باز میگردانند، عاشق چشم و ابروی شما نیستند. آقایان و خانمها، یعنی ولینعمتان شما، چنین تصمیم گرفتهاند و چشمان پر بصیرتشان، سره را از ناسره تشخیص داده است. پس به این همه بصیرت و فهم و شعور احترام بگذارید.
اگر روند توسعه، آن هم در این شرایط هجوم دشمن کندتر شود، باکی نیست. شکم سیر کودکانمان، ارزشش را دارد.
بگذارید ملت بر سر شما فریاد بزند و شما در عوض فرزندان مؤدبی باشید. بگذارید شکم مردم، با حداقلی سیر شود تا نصیب شما، چیزی بیش از شرمندگی در برابر ملتی این چنین نجیب باشد. اگر زمینه اعتراض طبق قانون اساسی و قوانین موضوعه هموار شود. بدانید و آگاه باشید، دشمن راهی نخواهد یافت، جز آن که خفه شود و در کاری که به او ربطی ندارد دخالت نکند.