نبرد حران؛ واقعیتی در حوزۀ جنگهای «پارتیزانی» که هنوز ستون فقرات شیوههای جنگی ایرانیان را تشکیل میدهد
حیدر سهیلی اصفهانی
برای شکست رومیان از ایرانیان در نبرد بزرگ حران، این تاریخ یاد شده است: ۱۹ خرداد سال ۵۳ پیش از میلاد مسیح… اما عدهای از تاریخنگاران معتقدند که این نبرد در چنین روزی یعنی ششم أمرداد آن سال، با پیروزی کامل سورنا بر کراسوس همراه شد. گو آن که نخستین اسناد دربارۀ این نبرد، تقریبا یکصد سال پس از آن نوشته شده است.
این تاریخ اهمیت بیشتری هم برای دنیای دیروز و امروز دارد؛ معرفی شیوۀ جنگی تازهای که بسیار مؤثر و ویرانگر است و آن شیوهای است که بعدها با نام پارتیزانی معرفی شد. علت این نامگذاری آن است که این شیوۀ جنگی مختص ایرانیان بوده است و در آن دوران با نام بعضی قبایل ایرانی معرفی میشد: پارتها!
نبرد حران
این نبرد که با نام کاره هم شناخته شده است، از جمله مهمترین و تعیین کنندهترین جنگهای دوران باستان است. در منطقهای در شمال میانرودان (بینالنهرین) بین اورفه و راسالعین (جنوب ترکیه و شمال سوریۀ کنونی) سپاهیان اشکانیان (پارتها) و جمهوری روم به مصاف هم رفتند. تاریخ آغاز جنگ، در ۶ می (۱۶ اردیبهشت) سال ۵۳ پیش از میلاد گفته شده است. سپاه کراسوس سردار رومی و یکی از امپراطوران سه گانه که بر سر تصاحب کامل قدرت میجنگید، به ایران یورش برد و با سپاه سورنا سردار اشکانی رو به رو شد و چنین روزی، یعنی ششم أمرداد، پس از نبردی خونین، سپاه روم کاملاً شکست خورد و کراسوس نیز بعد از اینکه مذاکرات به خشونت کشیده شد، جان خود را از دست داد.
در آن دوران حکومت روم در دست سه «تریوم ویر» بود، یکی ژولیوس سزار، دومی پومپه و سومی کراسوس. سزار با شکست اقوام گل و پومپئوس نیز با پیروزیهای پیشین خود در بالکان توانسته بودند وجهه خود را ارتقا دهند، در نتیجه کراسوس که در آن زمان فرمانروای سوریه بود، کوشید تا بخت خود را با یورش بردن به پارتیان بیازماید. او با وجود مخالفت رُم و با در اختیار داشتن یک سپاه هفت لژیونی و نیرومند و بدون اعلام جنگ در سال ۵۴ پیش از میلاد از رود فرات گذشت. سپس پلی را که بر فرات بود، ویران کرد، زیرا داستانهایی در مورد جنگ و گریز سواران پارتی و رشادتهای آنان در سپاه روم پیچیده بود و آنها را در وحشت از پارتها فرو برده بود و کراسوس از فرار سربازانش بیم داشت.
کراسوس در آغاز موفقیتهایی به دست آورد و ارتش به او لقب امپراتور داد. البته موفقیتهای او بیش از تاراج روستاها و آبادیهای بیپناه میانرودان چیز دیگری نبود. اُرد دوم فرستادهای نزد کراسوس فرستاد تا دربارهٔ این دشمنی از او توضیح بخواهد و وی مغرورانه پاسخ داد که جواب پارتیان را در سلوکیه خواهد داد. آنگاه پیرترین فرستاده اُرد دوم به نام واگیز پاسخ گفت: اگر در دست من موئی دیدی، دیدار شهر سلوکیه نیز نصیبت خواهد شد. بدین ترتیب جنگ بین این دو ابرقدرت قطعی شد.
آغاز نبرد
با قطعی شدن جنگ، پادشاه اشکانی فرماندهی ارتش را به سردار دلاور ایرانی، سورنای نامدار سپرد و خود به ارمنستان رفت تا از فرستادن نیروهای کمکی توسط پادشاه آن سرزمین به روم جلوگیری کند. هنگامی که کراسوس با سپاه ۴۲هزار نفری از لژیونرهای رومی وارد مرز حران (شهری در جنوب ترکیه امروزی و مرز سابق ایران و روم) شد، در مقابل خود سپاه کوچکی از اشکانیان را مشاهده کرد. کراسوس، سپاه روم را به شکل مستطیل سازماندهی کرده، سپس، یک جناح را به کاسیوس دیگری را به پابلیوس کراسوس داد و قلب سپاه را خود در اختیار گرفت.
پارتها با آواز فلوت و شیپور و بوق حرکت نمیکردند، بلکه طبلهایی عظیم داشتند که در گِرد آن زنگولههایی بسته بودند تا از چند محل صدا کند (هنوز هم در مراسم مختلف از جمله محرم، از این طبل استفاده میشود). مجموعهٔ این صداها مانند غُرش جانوران درنده یا آذرخش بسیار وحشتآور بود و از مسافت دور گوش را ناراحت میکرد و بسیار شورانگیز بود و مرد سپاهی را از حالت عادی خارج میساخت. سورنا که میدانست سپاه مجهز رومی را نمیتوان به آسانی شکست داد، دست به حیلهای جنگی زد. او به همراه هزار سرباز در برابر ارتش روم ظاهر شد و نه هزار کماندار را در پشت تپهها پنهان کرد. با حمله لژیونرها، سورِنا دستور عقبنشینی صادر کرد تا سربازان رومی در تعقیب آنها وارد محوطه اشکانیان شوند.
در این هنگام کمانداران از پشت تپهها بیرون آمدند و به سوی رومیها حملهور شدند. سواران اشکانی با حرکت زیگزاگی، چنان با مهارت تیرها را به سوی لژیونرهای پیادهنظام پرتاب میکردند که به قول پلوتارک پای سربازان رومی را به زمین میدوختند. در این هنگام پابلیوس (پسر کراسوس)، به همراه ۱۳۰۰ سوار سنگین اسلحه که هزار نفر آن سواران سرزمین گول (فرانسه) از طرف ژولیوس سزار بودند، به یاری لژیونرها شتافت، اما آنها هم کاری از پیش نبردند و سرانجام همگی دربند یا کشته شدند.
کراسوس کوشید با سازماندهی ارتش باقیمانده، حمله دیگری را ترتیب دهد، اما ناگهان با سر بریده پسرش که روی نیزه ایرانیان بود، مواجه شد. مرگ پابلیوس، روحیه سرداران رومی را درهم شکست، به طوریکه دیگر نتوانستند در برابر حمله سربازان اشکانی ایستادگی کنند و در پایان جنگ با پیروزی قطعی اشکانیان پایان پذیرفت.
پایان نبرد
طبق نوشته تاریخنگاران رومی، در پایان نبرد ۲۰هزار رومی کشته و ۱۰هزار تن اسیر شدند، در حالی که تعداد زخمیها و کشتههای اشکانی روی هم به صد نفر هم نمیرسید. دربارهٔ مرگ کراسوس روایات مختلفی عنوان شدهاست. عدهای بر این عقیدهاند که او در صحنه نبرد به دست سورنا کشته شد، اما تعدادی هم ادعا میکنند که فردای نبرد، کراسوس به دست فرماندهان رومی که شکستشان را از بیتدبیری او میدانستند، به قتل رسید.
روایت دیگر بنابراین است که فردای نبرد، کراسوس در حال فرار با عدهای از یاران خود، به دست پوماکزِرسِر، از یاران سورنا به قتل میرسد و سر و دست او نیز به سر فرزندش میپیوندد و در پایان جنگ در کاخ ارمنستان که در آن موقع، ارته باذ حاکم ارمنستان بود، آویخته میشود؛ ولی سورنا در سلوکیه انتشار داد که کراسوس را زنده گرفتهاست؛ زیرا میخواست به عنوان پیروزی و تمسخر رومیها صحنهٔ تمسخر آمیزی را تعبیه کند.
لذا یکی از اسرا را به نام «کایوس پاستیانوس» که شباهت زیادی به کراسوس داشت، لباس زنانه پوشاند و به او آموخت که چون کراسوس یا سردار و فرمانده بخوانندش، جواب بگوید. پس او را بر اسبی سوار نمودند و پیشاپیش سوار، عدهای طبل زنان و دهل زنان به راه افتادند. در اطراف وی افسرانی سوار بر شتر قرار گرفتند و قبل از سوار دستهٔ تازیانه و تبر که علامت کنسولگری روم بود، حرکت دادند. در اطراف هر دسته زنان سلوکیه رقص کنان و آوازخوانان با وضع تمسخر آمیزی جنگ کراسوس و اخلاق زنانه و خالی از شجاعتش را شرح میدادند.
هفت عقاب، نماد لژیونهای مغلوب، به درخواست سورنا، به معبد آناهیتای تیسفون سپرده شد. به هر حال، مرگ کراسوس و شکست سنگین ارتش روم، ضربه جبرانناپذیری به دولت روم وارد ساخت و باعث شهرت اشکانیان (پارتها) در جهان شد. در این نبرد، پرچم لژیونهای ارتش روم هم به دست ایرانیان افتاد و تا زمانی که صلح میان امپراتوری ایران و روم برقرار شد، این پرچم در دربار پادشاه اشکانی نگهداری میشد.
بنا بر برخی گزارشها، سَرِ کراسوس برای ارد دوم فرستاده میشود.
نتایج شکست رومیان در نبرد حران
به غنیمت بردن تمام پرچمهای روم لکه ننگی بود که بر دامان ارتش روم نشست. بعد از این شکست ژولیوس سزار، سردار بزرگ رومی میخواست که انتقام این شکست را از ایران بگیرد؛ ولی قبل از تدارک حمله به ایران در ۱۵ مارس ۴۴ ق. م داخل مجلس سنای روم با خنجر برتوس و شمشیرهای دشمنانش کشته شد. کاسیوس سردار بازماندهٔ نبرد با پارتها که توانسته بود خود را به سوریه برساند، یکی از قاتلین ژولیوس سزار بود. چون به روشنی شاهد ضعف قدرت کنسولی و همچنین عدم آینده نگری این قدرت بود.
عاقبت در زمان پادشاهی فرهاد چهارم اشکانی بین ایران و روم در زمان زمامداری اکتاویوس در سال ۲۰ قبل از میلاد صلح برقرار شد و فرهاد چهارم قبول کرد که همه وکسیلیومهای رومی (درفشهای رومی) را به کشور روم مسترد کند و برای سپاسگزاری، اکتاویوس سردار بزرگ و زمامدار روم، کنیزی ایتالیایی به نام تئاموزا را به فرهاد چهارم بخشید که در نتیجه ازدواج با او فرهاد پنجم به دنیا آمد. اعزام این جاسوسۀ کارآزموده، در پوشش کنیز که فرهاد و دو پسرش را کشت و سپس، به روم گریخت، دقیقا روش جنگی رومیان را نشان میدهد که اعقابشان، هنوز از این روش استفاده میکنند؛ یعنی کاشتن مزدوران کارآزموده در حساسترین نقاط دشمن.
بعد از پیروزی پارتیها بر رومیان، دنیای آن روز به این نتیجه رسید که رعب و هیبت رومی قابل شکست است و رومیان نیز مانند سایر ملل گاهی پیروز و گاهی دچار شکست میشوند.
نبرد حران در تخیل نویسندگان، شاعران، تاریخ نگاران و فلاسفهٔ اخلاقیات در روم، تحول و سبک جدیدی به وجود آورد. این نوشتهها، بیم از پارت شکست ناپذیر را دو چندان میکردند. واقعه تلخی که بعد از این جنگ برای ایران روی داد، آن بود که سورنا را در جوانی پس از انجام چنان خدمات شایانی کشتند. مورخان رومی نوشتهاند که ارد از روی بدگمانی، ترس و حسد چنین قهرمانی را کشت و ایران را از خدمت چنین سرداری محروم ساخت.
جنگ حران و شیوۀ نبرد ایرانی
از دوران باستان، ایرانیان به این شیوۀ جنگی مشهور و پرآوازه گشتند. دلبستگی آنها به این شیوۀ نامنظم و پارتیزانی، به این سبب فزونی یافت که آنها، ار آن نتایج درخشانی میگرفتند. عدهای از تاریخنگاران بر آنند که حتی شکستهای ایران، در دوران ساسانیان، به این سبب بود که پارسیهای ساکن عراق عرب کنونی، به شدت تحت تاثیر شیوۀ جنگی رومیان قرار داشتند و به تدریج از این شیوۀ مادری دست کشیدند.
بعدها، این شیوه بارها استفاده شد که اوج آن را میتوان پیروزیهای ایرانیان در دوران شاه اسماعیل و شاه عباس و نیز شکست از پشتونها در دوران سلطان حسین که دقیقا با همین روش با سپاه سنگین و بیتحرک صفوی میجنگیدند، دید.
جنگ کارنال، با سپاه سنگین و رنگینِ محمدشاه گورکانی که به فتح نمایان نادری انجامید، طبق گواهی متون باقی مانده، به سبب همین شیوۀ جنگی ایرانیان بود.
شیوۀ جنگی ایرانی و استعمار
در میان استعمارگران انگلیسیها، بیشترین ضربه را از شیوۀ جنگی ایرانی متحمل شدند. هرچند در مواردی هم با شیوههای مختلف، از جمله حیلۀ نظامی توانستند جنگ را در نهایت به سود خود برگردانند (نبرد هرات) اما همواره مجبور بودند هزینۀ سنگین برای اقدامات خود بپردازند.
خاطرۀ کشتار سپاه انگلیس در شرق خراسان، هنوز هم در بخشهای تلخ تاریخ انگلستان، خودنمایی میکند، اما هرچند انگلیسیها کوشیدند تا این خاطرات را پنهان کنند، با این حال تاریخنگاران حرفهای خوب میدانند که این تنها خاطرۀ تلخ نبوده است. بارها، سپاهیان انگلیسی در عده و عُدۀ زیاد وارد بخشهای مرکزی ایران شدند و هیچ گاه بازنگشتند.
اتفاقی که باعث شد؛ به رغم جدیت انگلیسیها در انعقاد توافق ۱۹۰۷ با روسها و تقسیم ایران میان خودشان و روسها و تبدیل ایران به منطقۀ کوچکی به پایتختی اصفهان، هیچ گاه در اجرای آن حتی گام کوچکی هم برنداشتند، چون مایل نبودند خود را در برابر واقعیتی به نام شیوۀ جنگیِ ایرانی قرار دهند.
سپاهیان روس هم که خاطرۀ جنگهای پارتیزانی سپاهیان ایرانی در دوران فتح علی شاه را فراموش نکرده بودند، گاهی دست به خبطهای بزرگی میزدند و در موردی حتی یک نیروی سه هزار نفری در دل این سرزمین گم و گور شد و هیچ کس ندانست کجا رفتند و کجا آخرین نفسشان را کشیدند. به گونهای که حتی گفته میشود، حزب توده برای یافتن اطلاعی از آنها تلاشهای زیادی کرد.
در جریان مذاکرات ترکمان چای، بگو مگویی میان قائم مقام فراهانی و پاسکوویچ فرماندۀ روسها در دل تاریخ ثبت شده است که ما نظر به اطلاع ناچیزمان در آن باره، به اشاره به مضمونی قناعت میکنیم. آن گاه که صدر اعظم، برای حفظ باریکۀ پشت پارس آباد با اکثریت تالشی (درست کنار گردنۀ حیران کنونی) اصرار میکند و سردار روس فریاد میکشد : هر کس نداند، خیال میکند شما پیروزمند جنگ بودهاید. صدر اعظم که خود مخالف سر سخت از سرگیری جنگ بود، به او طعنه میزند که اگر مایلید جنگ را ادامه دهید تا ببینید در داخل ایران به شما چه خواهد گذشت. باریکهای که در ادامۀ مذاکرات، قربانی ادامۀ حکومت فرزندان عباسمیرزا بر ایران شد.
دوران جدید و شیوۀ جنگی ایرانیان
شاید بتوان گفت اوج بهرهبرداری از این شیوۀ جنگی، در دوران جنگ ایران و رژیم بعثی حاکم بر عراق باشد. ایرانیان، پس از دو سه تلاش ناموفق یا با موفقیت نسبی ناچیز، رو به جنگهای پارتیزانی، به شیوۀ نیاکان خود، در ابعاد گسترده آوردند. شیوهای که در دوران جنگ هشت سالۀ موسوم به جنگ تحمیلی، بارها شیرازۀ ارتش بعث را از هم پاشید و زمانی هم که جنگ پایان یافت، مشخص شد که این شیوۀ جنگی بسیار ارزان، تا چه حد به زیربنای اقتصادی عراق آسیب رسانده است.
ایرانیان، بر خلاف دوران پهلوی که به جنگهای منظم کلاسیک علاقه یافته بودند، با استفاده از تجربیات خود، در جنگ تحمیلی، تصمیم گرفتند همۀ امکانات خود را در راستای گسترش و پربار کردن همین شیوۀ پدران خود به کار بگیرند و حتی آن را با روشهای تازۀ جنگی و امکانات فوق پیشرفته، از جمله بالگردهایی که به شیوههای پارتیزانی حمله میکنند و قایقهایی که در سطح انبوه، در سطح دریا، پارتیزانی میجنگند و موشکباران انبوه مواضع دشمن، غنای بسیار ببخشند.
در این راستا دانشگاههای بزرگی ساخته شد و سرداران و افسران به جا مانده از آن دوران یا بعدها آموزش دیده در نبردهای جدید، اقدام به تدریس و آموزش نسل جدید کردند.
لبنان و نبرد با اسرائیل
یکی از محصولات مهم این شیوۀ جنگی، حزبالله لبنان بوده است. ایرانیان، پس از کشف لبنان، در دوران هخامنشی و اتحاد به فنیقیها، هیچ گاه این کشور را رها نکردند. بازیهای روزگار، لبنانیها را به ایرانیان نزدیکتر و نزدیکتر کرد. زمانی که در جنوب لبنان جنبش اسماعیلی حاکم شد، در ایران هم اسماعیلیان به قدرتی بزرگ تبدیل شدند و هنگام تبدیل مذهب ایرانیان به شیعۀ امامی، ساکنان جنوب لبنان همین مذهب را برگزیدند و در تبلیغ این مذهب در ایران، به دولت مقتدر صفوی یاری رساندند. همین امر باعث شد که در دوران معاصر، ایرانیان و ساکنان جنوب لبنان، هیچ گاه دست از هم نکشند.
هنگامی که جنوب لبنان، به حیاط خلوت اسرائیل تبدیل شد تا هرگاه بخواهد آن جا را تار و مار سازد، بر هر پخته و خامی هویدا بود که این روش، سرانجام ایرانیان و اسرائیلیها را با هم سرشاخ خواهد کرد. همین هم شد.
ایرانیان در طول دوران یاری رساندن به ساکنان جنوب، کوشیدند تا آنها را با روش جنگی خود آشنا کنند و در مسیر تکامل این روش، آنها را هم شریک نمایند. همین امر به شکلگیری قدرتی به نام حزبالله انجامید که پس از هدف قرار دادن ناو اسرائیلی در بندر بیروت، ناگهان جهان را انگشت به دهان کرد.
رشته جنگهای حزبالله با اسرائیل که همواره زیر نظر فرماندهان و کارشناسان ایرانی روی میداد، به تدریج حهانیان را عادت داد که خبرهای مربوط به شکستهای پی در پی اسرائیل را بشنوند و تعجبی هم نکنند. این روند وقتی اوج گرفت که جنگ سوریه آغاز شد.
سوریه و عراق، آوردگاه بزرگ
در نبرد سوریه، برنامهای دقیق و از پیش نوشته اجرا شد که روی واکنش احتمالی ایران کوچکترین حسابی نشده بود. نقطۀ ضعف بزرگ آن نقشۀ اسرائیلی- سعودی، دقیقا همین بود. دست کم گرفتن ایران و بازوی نظامی آن در لبنان!
زمانی که حتی خوشبینان هم برای سقوط نظام بشار اسد در سوریه، شمارش معکوسی را در نظر داشتند که کمی خوشبینانهتر از شمارش معکوس بدبینان بود، این روش جنگی به کمک دولت سوریه آمد. این در حالی بود که شبهنظامیان مخالف دولت سوریه، از کمک فکری و میدانی افسران بعثی، با تجربۀ جنگ با ایران برخوردار بودند. همان افسرانی که بعدها، گروهی را با نام دولت اسلامی در عراق و شام، با نام اختصاری «داعش» را ساختند و سعی کردند با روش جنگی ایرانی، بر عراق و سوریه چنگ بیندازند.
جالب این جاست که این روش، برای آنها هم جواب داد و آنها با سرعتی باورنکردنی، توانستند بخشهای مهمی از عراق و سوریه را جدا کنند و فقط زمانی متوقف شدند که خود ایرانیان، به جنگ با آنها برخاستند و در عراق و سوریه به مصافشان برخاستند. چنان که راهی برای ائتلاف عربی و اسرائیلی نماند، جز آن که تصمیم بگیرند با سه سپاه سعودی، ترکیه و اردن، به سوریه یورش بیاورند و همین پای روسیه را هم به نبرد کشید و جنگ مغلوبه شد.
در عراق، هم همین وضعیت، روی داد با این تفاوت که دولت عراق، از همان آغاز از ایران کمک خواست و نیروهای ایرانی با همین شیوه، وارد کارزار شدند و با آموزش نیروهای عراقی، شبهنظامیان بعثی (داعش) را تار و مار کردند.
نتیجهگیری
هرچند امروزه، طبق روال بسیاری از واژگان دیگر، بسیاری ایرانیان، واژۀ پارتیزانی را بیگانه میدانند و از ایرانی بودن آن ناآگاهند (تا آن جایی که ستاد اصلی این روش جنگی، ستاد جنگهای نامنظم نامیده میشود) اما همۀ نیروهای مسلح و زیناوند ایرانی، این شیوه را به خوبی میشناسند و از آن آگاه هستند. بسیاری از کارشناسان، دودلی حتی قدرتهای بزرگی در حد آمریکا و انگلستان، در حمله به ایران را ناشی از دانستن این واقعیت میدانند که شیوۀ جنگی ایرانیان، بسیار ویرانگر و پرهزینه است.
اما واقعیتی را نباید فراموش کرد که این روش به هیچ وجه تازه نیست و حتی میتوان با قدرت گفت که نبرد حران، صرفا اعلام جهانی آن است و نمیتوان گفت؛ نبرد حران نخستین نبرد پارتیزانی در تاریخ ایران باستان است.